پرماس

لغت نامه دهخدا

پرماس. [ پ َ ] ( اِ ) خلاص و نجات. ( برهان ) ( جهانگیری ). رهائی:
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.ناصرخسرو ( از جهانگیری ).

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) = برماس: ۱ - لمس، لامسه. ۲ - یازیدن، دراز کردن.

فرهنگ عمید

= پرماسیدن

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لمس لامسه. ۲- یازیدن دراز کردن.

ویکی واژه

برماس:
لمس، لامسه.
یازیدن، دراز کردن.

جمله سازی با پرماس

یکی از تجارتهای اولیه او خرید و فروش اسپرماستی که نوعی واکس بود که از روغن نهنگ به دست میامد بود. لوپز کارخانه تولید شمع در نیوپورت ایجاد کرد. در سال ۱۷۶۰ تقاضا برای اسپرماستی آنقدر زیاد بود که شکارچیان نهنگ نمی‌توانستند روغن مورد نیاز را تأمین کنند.
عشق را کس وجود نشناسد هر دلی را وطن نپرماسد
آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه پرماسد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضیق وقت
ضیق وقت
علامت
علامت
پوزیشن
پوزیشن
فال امروز
فال امروز