ویژگی به معنای خصوصیت، صفت یا کیفیت خاصی است که یک شخص، شیء، یا پدیده را از دیگران متمایز میکند. این واژه به مجموعهای از مشخصات اشاره دارد که به توصیف و شناسایی یک چیز کمک میکند. ویژگیها میتوانند فیزیکی، رفتاری، یا روانشناختی باشند و در هر زمینهای قابل بررسی هستند.
برای مثال، در مورد یک فرد، ویژگیها میتوانند شامل خصوصیات ظاهری مانند قد، رنگ چشم و نوع مو، و همچنین خصوصیات شخصیتی مانند مهربانی، صبر و خلاقیت باشند. در مورد یک محصول، ممکن است شامل اندازه، رنگ، عملکرد و مواد سازنده باشد.
ویژگیها میتوانند به طور مثبت یا منفی توصیف شوند و نقش مهمی در ارزیابی و انتخاب افراد یا اشیاء ایفا میکنند. شناخت آنها به ما این امکان را میدهد که بهتر تصمیمگیری کنیم، چه در انتخاب دوستان و همکاران و چه در خرید کالاها و خدمات.
ویژگی. [ ژَ / ژِ ] ( حامص ) صفا. صفوت. || خصوصیت. اختصاص. || خلوص. پاکی. || بی عیبی. بی غشی. ( آنندراج ).
صفا صفوت.
{specificity} [زیست شناسی-میکرب شناسی، علوم سلامت] توانایی هر آزمون یا آزمایش در تشخیص درست موارد غیربیمار
ویژگی (فلسفه). ویژگی ( خاصه ) ( انگلیسی: property )، هر چیز عبارت است از آنچه اختصاص به آن دارد، برخلاف عامه.
عبارت است از کلی دال بر نوع واحد در جواب آن کدام است ( ای شیء هو ) نه بالذات بلکه بالعرض، که شیء مورد بحث یا نوع است یا جنس مثل تساوی زوایای مثلث به دو قائمه که خاصه مثلث است و مثلث جنس است، یا خاصه برای جنس است نه برای نوع مثل خنده ناک برای انسان که خاصه ایست ملازم و مساوی، یا کتابت که ملازم و مساوی انسان نیست بلکه ناقص تر است.
خاصه آن کلی ای است که به نحو عارضی فقط بر افراد دارای حقیقت واحد، اطلاق می شود، خواه در تمام افراد آن حقیقت یافت شود، مثل کتابت بالقوه نسبت به تمام افراد انسان، و خواه در بعضی افراد آن یافت شود، مثل کتابت بالفعل نسبت به انسان.
قید «فقط» برای این است که این حکم شامل جنس و عرض عام نشود، زیرا جنس و عرض عام به حقایق مختلف اطلاق می شود، و قید «به نحو عارضی» برای این است که شامل نوع و فصل نگردد، زیرا نوع و فصل به نحو ذاتی بر افراد و مصادیق خود صدق می کنند نه به نحو عرضی.
ارسطو خاصه را به چهار معنی به کار برده است که فرفوریوس آن معانی را در کتاب ایساغوجی به شرح زیر خلاصه کرده است:
• آنچه برای یک نوع واحد موجود باشد اما با وجود این، در تمام آن نوع یافت نشود بلکه فقط در بعضی از آن یافت شود. خاصه چیزی است که برای همین بعض جایز باشد، مثل مهندس نسبت به انسان.
• آنچه به تمام یک نوع تعلق دارد اما در افراد غیر این نوع نیز یافت می شود. مانند داشتن دو پا برای انسان در مقایسه با اسب.
• آنچه به تمام یک نوع تعلق دارد و فقط اختصاص به آن نوع دارد اما نه به طور دائمی بلکه به صورت موقت، مانند سفیدی مو نسبت به انسان.
• آنچه متعلق به تمام یک نوع است و فقط به همان نوع اختصاص دارد و برای آن دائمی است، مثل خنده ناک برای انسان. معنی چهارم از معانی دیگر باارزش تر است.