هیمه در زبان فارسی به معنای هیزم یا چوبهای خشک است که معمولاً برای سوختن و تولید گرما به کار میرود. این مواد معمولاً از درختان بریده شده به دست میآیند و میتوانند در انواع مختلفی از کارهای خانگی، از روشن کردن آتش تا پختوپز، مورد استفاده قرار گیرند. همچنین، واژه هیمه به قطعات کوچکتر چوب یا حتی چیزهای بیارزش نیز اطلاق میشود که ممکن است کاربردی نداشته باشند. در واقع، هیمه نه تنها به عنوان منبع گرما، بلکه به عنوان نماد چیزهایی که ممکن است در زندگی روزمره کمارزش به نظر برسند، نیز شناخته میشود. این واژه نشاندهنده اهمیت مواد طبیعی در زندگی انسانها و استفاده از آنها برای راحتی و آسایش است.
هیمه
لغت نامه دهخدا
هیمه. [ م َ / م ِ / هََ / هَِ م َ / م ِ ] ( اِ ) هیزم سوختنی. ( برهان ). هیزم سوختنی و به فتح نیز آمده است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ):
در او آتشی روشن افروخته
بر او هیمه خروارها سوخته.نظامی.در او ده پانزده من عود چون مشک
بسوزاندی بجای هیمه خشک.نظامی.گر هیمه عود گردد و گر سنگ دُر شود
مشنو که چشم آدمی از سنگ پر شود.سعدی.- هیمه انداختن؛ هیزم افکندن درون تنوری یا آتشدانی.
- هیمه خانه؛ جای هیمه. هیمه دان. هیزم دان. ( تذکرةالملوک ).
- هیمه دان؛ هیمه ستان. محتطب. هیمه خانه. هیزم دان.
- هیمه فروختن؛ هیزم فروختن.
- هیمه کش؛ هیزم کش. حمال حطب.
- هیمه کشی؛ هیزم کشی.
- هیمه کشیدن؛ هیزم کشیدن.
- امثال:
احمدک به هیمه نمی رفت بردندش.
چون خانه بسوزانی به هیمه درنمانی. ( مثل هندی، نقل از نسخه خطی شاهد صادق متعلق به مهدیقلی خان هدایت ).
هیمه تر به کسی فروختن؛ کنایه از مکر و حقه و تزویر کردن. ( برهان ) ( آنندراج ):
تا کی از شور درون ای سخت جان
هیمه تر میفروشی با کسان.
|| گوشتابه. ( برهان ).رجوع به هَیمه شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
هیزم: ( کافران ) هیم. سقراند سگان دوزخ اند.
گوشتابه
ویکی واژه
جمله سازی با هیمه
هوای سرو بالای تو دارد راستی ور نی برای هیمه دوزخ برند از روضه طوبا را
چون از این هر دو مرد خالی ماند آدمی و بهیمه هر دو یکیست