همهمه

لغت نامه دهخدا

( همهمة ) همهمة. [ هََ هََ م َ ] ( ع مص ) خوابانیدن زن کودک را به آواز. ( منتهی الارب ). || برگردانیدن آواز در سینه از اندوه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن شیر. ( اقرب الموارد ). || بانگ کردن رعد. || ( اِ ) سخن نرم و آواز خفی که فهمیده نشود مثل آواز گاو و پیل و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر آواز که با گرفتگی از گلو آید. ( منتهی الارب ). ج، هماهم. ( اقرب الموارد ). || در تداول فارسی زبانان، آوازهای بسیار درهم افتاده که تمیز آن از یکدیگر نتوان داد. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(هَ هَ مِ ) [ ع. همهمة ] (اِ. ) صداهای درهم و برهم جماعت.

فرهنگ عمید

صداهای درهم و برهم از حیوانات یا مردم.

فرهنگ فارسی

صدای درهم برهم ا حیوانات یامردم، هماهم جمع
( اسم ) ۱- سخن نرم ووازخفی که فهمیده نشود: ۲- هرکه آوازکه باگرفتگی گلو بر آید. ۳- صداهای درهم وبر هم حیوانات یا انسان.

فرهنگستان زبان و ادب

{walla} [سینما و تلویزیون] گفت وگوهای نامفهوم پس زمینه

ویکی واژه

همهمة
صداهای درهم و برهم جماعت.

جمله سازی با همهمه

ز دو سوی بودند شادان همه فکندند در شهر بس همهمه
بگفتا شنیدم از او زمزمه که با خویشتن داشتی همهمه
تا رفتمش ببوسم و لب بر لبش نهم کامد صدای همهمه و بانگ‌گیر و دار
شد همهمه و شورش آن عرصه جهانگیر افتاد به ذرات سراسر همه غوغا
زین زمزمه نغز و مقامات حزین است زان همهمه مرگ و مناجات و اذان است
گرد نعال و همهمه باد پایگانش خوش چون سماع و سرمه بسمع و بصر رسید