هزارگان

لغت نامه دهخدا

هزارگان. [ هََ / هَِ ] ( ص نسبی ) هزاران. هزار: هزارگان درم فرمود ایشان را و همگان امید گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). || مرتبه چهارم اعداد دهدهی که پس از صدگان است و آن شامل اعداد چهاررقمی است.

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه.

فرهنگ فارسی

(اسم ) الوف درمراتب عدد: (( وچهارم مرتبه الوف نام است. واندراوازهزارتانه هزاربود و افزودن هزارگان. ) )

ویکی واژه

نوعی تنبیه و شکنجه، هزار تازیانه.

جمله سازی با هزارگان

💡 ور خود تو کشی به دست خویشم کاری بود آن هزارگانی

💡 چون در کف از عطای تو دارم هزارگان خواهم هزار جان‌ که سگالم ثنای تو

💡 اگرچه سیم و زرم نیست هست گوهر نفس که نزد عقل به از صد هزارگان گوهر

💡 مویی که به فرق او عیان است هر یک رقم هزارگان است

💡 بخشید سپس هزارگان دینار آن راکه نبود قدر یک درهم

تحمیلی یعنی چه؟
تحمیلی یعنی چه؟
جستجو یعنی چه؟
جستجو یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز