هم از خز و منسوج و هم پرنیان یکی جام پر گوهر اندر میان
ز گنج و گوهر و منسوج و دیبا رهم کردی چو مهد خویش زیبا
منسوج لعابش چه نسیجست کزو ملک یکسر همه بر صورت فردوس و سعیرست
هست مقراضی منسوج بچشم تو چنان که بچشم دگران کهنه پلاس نمداست
ته که هرگز دلت از غم نسوجه کجا از سوته دیلانت خبر بی
دریشان جامهای بسته رنگین همه منسوج روم و ششتر و چین