در ریاض سلطنت نخلی چنین هرگز نرست میوهاش خورشید تابان سایهاش ابر بهار
ای آنکه دست تربیت آفریدگار نخلی چو نخل همت تو با ثمر نکشت
نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر نخلی است این که ریشه آن در دهان توست
شد عمر و، آه حسرتی از دل نشد بلند نخلی نکاشتیم درین جویبار حیف!
نخلی شد و بارش همه پیکان بلا گشت هر تخم، که ناز تو به باغ دل ما ریخت
کانیست طبع من که بود دانشش گهر نخلیست جان من که بود حکمتش رطب