ناهار

ناهار یا نان چاشت یکی از سه وعده غذایی است که در میانه روز مصرف می‌شود. این واژه ریشه‌ای فارسی دارد و به معنای ناخورده است، زیرا آهار به معنای خورش به کار می‌رود. در گذشته، این کلمه به شخصی اطلاق می‌شد که از صبح چیزی نخورده باشد. این وعده غذایی معمولاً شامل پروتئین‌هایی مانند گوشت، ماهی یا حبوبات به همراه نان، سبزیجات یا مواد نشاسته‌ای مانند برنج، رشته‌فرنگی یا سیب‌زمینی است که به صورت پخته یا گاهی خام سرو می‌شود.

لغت نامه دهخدا

ناهار. ( ص ) ( از: نا، پیشوند نفی و سلب + آهار ) لفظاً یعنی بی خورش. بی آش. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || شخصی که از بامداد باز چیزی نخورده باشد و معنی ترکیبی آن ناهار است یعنی ناخورده، چه آهار به معنی خورش باشد. ( برهان قاطع ). که از دیرگاه چیز نخورده. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ).که هنوز هیچ نخورده باشد. ( صحاح الفرس ). کسی را گویند که خورش چیزی نخورده باشد چون شخص اندک چیزی بخورد بگویند ناهار او شکسته شد. ( جهانگیری ). ریق. ناشتا. ( مهذب الاسماء ). ناشتا. ( اوبهی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). آن بود که در آن روز هنوز هیچ نخورده باشد. ناشتا. ( فرهنگ اسدی ). شخصی که از صبح چیزی نخورده باشد. ( غیاث اللغات ) ( از فرهنگ رشیدی )

فرهنگ معین

= نهار: ۱ - (ص. ) گرسنه. ۲ - روزه دار. ۳ - (اِ. ) غذایی که ظهر خورده شود.

فرهنگ عمید

۱. ‹ناهاری› غذای ظهر.
۲. (صفت ) کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا: چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی: ۳/۱۵۰ )
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] گرسنگی: به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری: ۲۲۴ )
* ناهار شکستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن.

فرهنگ فارسی

گرسنه، کسی که ازبامدادچیزی نخورده باشد، ناشتا
۱ - ( صفت ) آنکه ازبامدادچیزی نخورده. ۲ - گرسنه مقابل سیر: اگرچندسیمرغ ناهاربود تن زال پیش اندرش خواربود. ( شا.بخ ۶ ص ۱۶۶۶ ) از پند حق و خوب سخن سیری و ز بهر ژاژ و باطل ناهاری. ( ناصرخسرو.۳ ) ۴۳۸ - ( اسم ) گرسنگی: بکتف شانه بر آورده زانو از ادبار بچشم خانه فرو برده دیده از ناهار. ( مختاری غزنوی.چا.همائی ۲۲۴ ) یابرناهاربودن.ناشتابودن گرسنه بودن. ۴ - ( صفت ) بی قوت براثرگرسنگی: شده گرسنه مرد ناهار و سست کمان را بزه کرد و نخجیر جست. ( شا.بخ ۹ ص ۲۷۳۳ ح. ) بنزدیک ایشان سخن خوار بود سپاهش همه سست و ناهار بود. ( شا.بخ.۹ ص ۵ ) ۲۷۳۶ - سیرناشونده سیری ناپذیر: ای ز شهوت شکم زده آهار خبه از هیضه و زشره ناهار. ( سنائی لغ. ) ۶ - بی نصیب محروم: از عمر خویش سیر شدم هر چند زان آرزو که دارم ناهارم. ( مسعودسعدلغ. ) ۷ - تشنه: این به تبریز زاب چشمه خضر کرده جلاب و جان من ناهار. ( خاقانی لغ. ) ۸- چیزی اندک که پیش ازطعام خورندنهاری. ۹- غذایی که دروسط روزخورده شودنهار.

جملاتی از کلمه ناهار

بر دروغ و زنا و می خوردن روز و شب همچو زاغ ناهارند
می‌فشردی اِشکَم ناهار را می‌گزیدی حلقه و مِسمار را
نماید شیر دشتی صید آهو ز ناهاری که میتازد بهر سو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم