موسع

لغت نامه دهخدا

موسع. [ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ایساع به معنی بادسترس و توانگر. ج، موسعون: «و السماءبنیناها بأید و اًنا لموسِعون » ( قرآن 47/51 )؛ ای اغنیاء قادرون. ( منتهی الارب )... و متعوهن علی الموسعقدره... ( قرآن 236/2 ). توانگر و قادر و توانا و قوی. ( از ناظم الاطباء ). بادسترس و توانگر. ( آنندراج ).
موسع. [ م ُ وَس ْ س َ ] ( ع ص، اِ ) وسعت داده شده. گشاد و فراخ کرده شده. ( ناظم الاطباء ). فراخ کرده. گشاده.( یادداشت مؤلف ). || فراخ. وسیع. || ( اصطلاح عروضی ) افزودن سببی بر فاعلاتن است و این عمل متکلفانه را توسیع گویند و فاعلاتن را که به توسیع فاعلییاتن شود موسع خوانند. ( از المعجم ص 101 ).

فرهنگ معین

(مُ وَ سَّ ) [ ع. ] ۱ - (اِمف. ) وسعت داده شده. ۲ - (ص. ) وسیع.

فرهنگ عمید

فراخ، وسیع.

فرهنگ فارسی

فراخ، وسیع
۱ - ( اسم ) وسعت داده شده. ۲ - ( صفت ) وسیع. ۳ - [ بعضی عروضیان متکلف بجای فع سببی بر فاعلاتن افزایند و آنرا توسیع خوانند چنانکه فاعلاتن را فاعلییاتن کنند و آنرا موسع خوانند و الحق این تصرفی فاسد و استادیی جاهلانه است ] ( المعجم. مد. چا. ۳۹ - ۳ ۸:۱ )
نعت فاعلی از ایساع به معنی باد سترس و توانگری.

جمله سازی با موسع

عجب از چرخ که با وسعت صحن حرمت قلم نسخ برین سطح موسع نکشد
در مقام شرح انا موسعون گنبد دوار میگوید سخن
بسی تنگ آمدم زین تنگنای دهر پر وحشت فلک خواهم که بشکافد درو با موسعون گریم
رب العالمین به نیت نیکویی او را، هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبی بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند، اینست که مصطفی (ص) گفت: «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فی الدنیا و یجزی بها فی الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فی الدنیا حتی اذا افضی الی الآخرة لم تکن له حسنة یعطی بها خیرا
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون آیت انا بنیناها و انا موسعون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
بازگشت
بازگشت
گویا
گویا
ایده آل
ایده آل
رویت
رویت