مهزوم. [ م َ ] ( ع ص ) لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیله خود. ( ناظم الاطباء ): ام لهم ملک السموات و الارض و ما بینهما فلیرتقوا فی الاسباب جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب. ( قرآن 10/38 و 11 )؛ آیا آنها راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست پس باید بالا رونداز چیزی که سبب بالا رفتن است لشکرها زبون از موضع بدر شکسته شده از آن گروه. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) شکست خورده، هزیمت یافته.
شکست خورده، هزیمت یافته.
شکست خورده، ه یمت یافته
(اسم ) شکست یافته ( لشکر ) هزیمت شده.
[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
هزم (۳ بار)
شکست دادن.. آنها را به یاری خدا شکست دادند و داود جالوت را کشت. راغب گوید: اصل آن فشردن چیزی است تا بشکند مانند فشردن خیک خشک. به زودی آن جمع شکست خورده و فرار خواهند کرد.. «ما» برای تقلیل است «هُنالِکَ» اشاره به مکان بعید است شاید مراد از آن «بدر» باشد که از مکه به آنجا اشاره شده است. که کفار مکه در آنجا شکست خوردند یعنی: اینها لشکری کم و شکست خوردهاند در آنجا، و از احزابی هستند که در گذشته بر علیه پیامبران دسته بندی کردند.
شکست خورده، هزیمت یافته.