کلمه منظم به معنای مرتب و سازمانیافته در زبان فارسی به کار میرود. این واژه باید به صورت صحیح و با حروف کوچک و بدون فاصلههای اضافی نوشته شود. این کلمه به عنوان صفت، میتواند قبل از اسم قرار گیرد و آن را توصیف کند. این کلمه در ساختارهای مختلف جملات قابل استفاده است. در نوشتار رسمی و اداری، استفاده از این واژه باید با دقت و با توجه به معنای آن در متن انجام شود. مترادفهای این کلمه شامل مرتب، سازمانیافته و ساختارمند هستند، در حالی که متضادهای آن نامنظم و بینظم میباشند.
منظم
لغت نامه دهخدا
- منظم شدن؛ مرتب شدن. به سامان شدن. نظم و ترتیب یافتن.
- منظم کردن؛ مرتب کردن. نظم و ترتیب.
|| جواهر به رشته کشیده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ):
یعنی برسان به حضرت شاه
این عقد جواهر منظم.خاقانی.|| سخن موزون و مرتب. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). رجوع به تنظیم شود. || ( اِ ) جایی که در آن چیزی را مرتب می کنند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدخل بعد شود.
منظم. [ م َ ظِ ] ( ع اِ ) جای نظم. ج، مناظم. ( از اقرب الموارد ). رجوع به معنی آخر مدخل قبل شود.
منظم. [ م ُ ظِ ] ( ع ص ) ماهی یا سوسمار نظام برآورده و نظام خط سپید رشته دار که از دم تاگوش ماهی و سوسمار باشد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). ماهی یا سوسمار نظام دار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدخل بعد شود. || دجاجة منظم؛ ماکیانی که در شکم وی تخم پدید آمده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انظام شود.
منظم. [ م ُ ن َظْ ظِ ] ( ع ص ) ماهی نظام دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مدخل قبل شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( اسم ) محل نظم جمع: مناظم.
ماهی نظام دار.
جملاتی از کلمه منظم
تا جرأت و پشتکار توأم نشود شیرازه کارها منظم نشود
هست عیشی منظم و عالی جای بعضی ز دوستان خالی