مُفْلِس به فردی تهیدست و بینوا گفته میشود که داراییهای ارزشمند خود را از دست داده و تنها پولهای خرد و ناچیزی برایش باقی مانده است. در فارسی به این پولهای اندک و بیارزش پَشیز میگویند. همچنین، مُفْلِس کسی است که سرمایه و دارایی او به قدری کاهش یافته که تنها به پولهای ناچیز تبدیل شده، یا حتی به مرحلهای رسیده که دیگر هیچگونه پولی در اختیار ندارد. به بیان دیگر، در عرف عام، مُفْلِس فردی است که هیچ مال یا درآمدی برای رفع نیازهای خود ندارد. در اصطلاح فقهی، مُفْلِس به شخصی گفته میشود که بدهیهای او از داراییاش بیشتر باشد و اموالش برای پرداخت دینش کافی نباشد. همچنین، اگر حاکم شرع یا دادگاه کسی را به دلیل ورشکستگی مالی، مُفْلِس اعلام کند و او را از تصرف در اموالش منع نماید، به چنین فردی نیز مُفْلِس گفته میشود. در این حالت، شخص از مدیریت مالی خود محروم میشود تا حقوق طلبکاران به صورت عادلانه تأمین گردد. به این ترتیب، مفهوم مُفْلِس هم در زبان عامیانه و هم در اصطلاح حقوقی و فقهی کاربرد دارد و بیانگر وضعیت مالی بحرانی و ناتوانی فرد در تأمین نیازهای خود یا پرداخت بدهیهایش است.
مفلس
لغت نامه دهخدا
وآنکه می گوید که گر حجت حکیمستی چرا
در دره ی ْ یمگان نشسته مفلس و تنهاستی.ناصرخسرو.ماندی اکنون خجل چو آن مفلس
که به شب گنج بیند اندر خواب.ناصرخسرو.مرو مفلس آنجا که معلوم توست
که مر مفلسان را نباشد محل.ناصرخسرو.به گفتار که بیرون آورد چندان خز و دیبا
درخت مفلس و صحرای بیچاره ز پنهانها.ناصرخسرو.قلم به دست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین.سوزنی.در زوایای رسته معنی
مفلس کیمیافروش منم.انوری.جمع رسل بر درش مفلس طالب زکوة
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 44 ).دردی و سفال مفلسان راست
صافی و صدف توانگران راست.خاقانی.زآن حرف صولجان وش زیرش دو گوی ساکن
آمد چو صفر مفلس وز صفر شد توانگر.خاقانی.صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.نظامی.مفلس بخشنده تویی گاه جود
تازه و دیرینه تویی در وجود.نظامی.مفلس آن راه را سلطنت فقر چیست
ترک عدم داشتن راه فنا ساختن.عطار.کو دغا و مفلس است و بدسخن
هیچ با او شرکت و سودا مکن.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).مفلس است این و ندارد هیچ چیز
قرض ندْهد کس مر او را یک پشیز.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).گفت قاضی مفلسی را وانما
گفت اینک اهل زندانت گوا.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 89 ).مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.مولوی.شیطان با مخلصان برنمی آید و سلطان با مفلسان. ( گلستان ).
مپندار کو در چنان مجلسی
مدارا کند با تو چون مفلسی.سعدی ( بوستان ).بسا مفلس بینوا سیر شد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( اسم، صفت ) بی چیز تهیدست تنگدست: [ سلام کردم و با من بروی خندان گفت که: ای خمارکش مفلس شراب زده.... ] ( حافظ. ۲۹۲ ) جمع: مفلسین.
شاعری است از قصبه [ کون آباد ]
دانشنامه اسلامی
و در عرف فقهاء کسی است که دین وی از مالش بیش تر است و دارائیش برای ادای آن کافی نیست.
یا کسی است که حاکم او را مفلس خواند و از تصرف در اموال محجور و ممنوع نماید.
ویکی واژه
جمله سازی با مفلس
در این سرشته علاج مزاج هر مفلس بر آن نبشته برات نجات هر مسکین
باش مفلس در مقام بیکسی گرچه زری بازجو طبع مسی
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد