مفتول

مفتول

واژه‌ی مَفتول در زبان عربی به صورت صفت نسبی به کار می‌رود و به معنای چیزی است که تابیده یا پیچیده شده باشد. در منابع معتبر لغوی همچون مهذب الاسماء، منتهی الارب و اقرب الموارد این واژه معادل تافته در نظر گرفته شده است. همچنین در فرهنگ‌هایی مانند ناظم‌الاطباء با عباراتی همچون هر چیز تافته شده و پیچیده شده تعریف شده است.

این واژه به صورت‌های دیگری همچون فتیله‌کرده، فتیله‌شده و تاب‌داده نیز قابل تفسیر است و در برخی موارد به صورت خلاصه‌شده به شکل فتیل به کار می‌رود. بر اساس یادداشت‌های باقی‌مانده از مرحوم دهخدا، این معانی مورد تأیید و ثبت قرار گرفته‌اند. به طور کلی، مفتول در کاربرد عمومی به اجسامِ طویل و باریکی اطلاق می‌شود که تحت فرآیند تابیدن یا پیچیدن قرار گرفته‌اند. این اصطلاح به‌ویژه در مورد رشته‌های فلزی، نخ‌های تابیده‌شده یا انواع کابل‌ها که ساختاری مارپیچ و به هم بافته دارند، کاربرد گسترده‌ای دارد.

لغت نامه دهخدا

مفتول. [ م َ ] ( ع ص ) تافته. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هر چیز تافته شده و پیچیده شده. ( ناظم الاطباء ). فتیله کرده. فتیله شده. تاب داده. فتیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- جعد مفتول؛ زلف مفتول:
جعد مفتول جان گسل باشد
زلف مرغول غول دل باشد.
سنائی ( حدیقةالحقیقة چ مدرس رضوی ص 357 ). و رجوع به ترکیب زلف مفتول شود.
- روی مفتول کردن؛ روی پیچیدن. روی گردانیدن. اعراض کردن:
کمند عشق نه بس بود و زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول.سعدی.- زلف مفتول؛ زلف تابدار. موی پیچیده. موی مجعد و پرشکن:
کمند عشق نه بس بود و زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول.سعدی.- مفتول کردن؛ تافتن. تاب دادن. تابیدن. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ):
کلک مفتول کرد و زلف تو را
برشکستن به هم چوسیسنبر.مسعودسعد. || ( اِ ) تار تافته، خواه از ابریشم خواه از گلابتون. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || تار زر و نقره و مانند آن ومفتول کش را در هندوستان تارکش گویند. ( آنندراج ). تاری که از برنج و آهن و جز آن سازند. ( از ناظم الاطباء ). سفیقه. سیم چون سیم تلگراف و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در تداول امروز به رشته های دراز و باریک فلزی اعم از زر و سیم و آهن و مس و جز اینها اطلاق شود.
- مفتول زر؛ سیمی از زر. رشته ای ازطلا:
شدم زرد و لاغر ز بس در نظر
غلط می کنندم به مفتول زر.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - تاب داده شده، تابیده. ۲ - رشته سیم باریک فلزی.

فرهنگ عمید

۱. رشتۀ باریک فلزی که مانند نخِ تابیده است.
۲. (صفت ) تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده.

فرهنگ فارسی

تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده، درفارسی به معنی رشته باریک فلزی که مانند نخ تابیده است نیزمیگویند
( اسم ) ۱ - تابیده تافته شده تاب داده [ جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد. ] (حدیقه.مد.۲ )۳۵۷ - ( اسم ) تاری که از گلابتون و مانند آن سازند. ۳ - رشته باریک و دراز فلزی سیم.

ویکی واژه

تاب داده شده، تابیده.
رشته سیم باریک فلزی.

جمله سازی با مفتول

کلک مفتول کرد زلف تو را بر شکستن به هم چو سیسنبر
ظفر به‌گیسوی مفتول پر چمش مفتون فلک ز حلقهٔ فتراک پر خمش آون
قلمت روز و شب کشان در پا طره جعد و گیسوی مفتول
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
خویش
خویش
ساقی
ساقی
باوانم
باوانم
لوتی
لوتی