معشوق واژهای عربی است که به معنای فرد مذکری است که مورد عشق قرار گرفته و عاشق او وجود دارد. در مقابل، معشوقه به فرد مؤنثی اطلاق میشود که مورد عشق قرار دارد. در ادبیات، برخلاف واژه معشوقه که تنها به زنان اشاره دارد، این واژه برای توصیف هر دو جنس، زن و مرد، به کار میرود. در ادبیات فارسی، برخلاف باور عمومی، معمولاً این واژه به معنای لغوی خود، به یک مرد اشاره دارد. در برخی موارد نیز از اصطلاح مرید و مراد استفاده میشود، مانند رابطه میان مولانا و شمس. عشق که ریشهاش به کلمه اوستایی ایشکا برمیگردد یا دلدادگی، احساسی است که به معنای دوست داشتن فرد یا چیزی خاص است. به طور کلی، عشق یک باور و احساس عمیق، شدید و لطیف است که با مفاهیم صلح و انساندوستی همخوانی دارد. با این حال، واژه عشق در شرایط مختلف معانی متفاوتی را منتقل میکند. علاوه بر عشق رمانتیک که ترکیبی از احساسات و تمایلات جنسی است، انواع دیگری از عشق نیز وجود دارد، از جمله عشق عرفانی، عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده، عشق به همسر، عشق به فرزند و عشق به دوستان. در واقع، این واژه میتواند برای بیان علاقه به هر چیز دوستداشتنی و خوشایند، از جمله فعالیتهای مختلف و احساسات گوناگون، به کار رود. در رابطه میان عاشق و این مفهوم، تنها و تنها محبت باید اهمیت داشته باشد. اگر ایگو در این رابطه حاکم باشد، هر دو طرف آنقدر بر خود متمرکز میشوند که دیگری را تنها به عنوان وسیلهای برای برآورده کردن نیازهای اولیه و پیش از تعهد در نظر میگیرند. در چنین رابطهای که سالم نیست، هر دو طرف محبت را به عنوان ابزاری برای تأمین نیازهای سطح پایینتر خود به کار میبرند و از یکدیگر دریغ میکنند. برای اینکه دو نفر بتوانند به زیبایی عاشق و معشوق باشند، باید تمام تلاش و توجهشان معطوف به محبت و تمایل به دوست داشته شدن باشد. ورود به یک رابطه عاطفی معنادار نباید هیچ دلیلی جز عشق ورزیدن و دوست داشته شدن داشته باشد.

معشوق
لغت نامه دهخدا
معشوق. [ م َ ] ( ع ص ) دوست داشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. ( ناظم الاطباء ).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان. جانانه. محبوب.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. دلبر، محبوبه.
۳. (تصوف ) خداوند.
۴. دوست داشته شده.
فرهنگ فارسی
( اسم ) دوست داشته شده محبوب دلبر ( در فارسی بر مردو زن هردو اطلاق شود ). یا معشوق تنگدل. ( سنگدل ) دنیا عالم.
کوشکی است به سر من رای کاخ با شکوهی است در جانب غربی سامرا اکنون مسکن برزگران شده.
جملاتی از کلمه معشوق
هر که دل بردنِ معشوق ببیند، داند، که گناه از طرف عاشق دل داده نبود
مآزار دلی را که تو جانش باشی معشوقهٔ پیدا و نهانش باشی
کفر و دین را پردهدارِ جلوهٔ معشوق دان گاه در بیتالحرام و گاه در بتخانه باش