مستأصل

مستأصل به معنای ریشه‌کن و از بیخ برکنده است و به نوعی به حالتی اشاره دارد که فرد یا چیزی به شدت تحت فشار قرار می‌گیرد و ناچار می‌شود. این واژه از مصدر استیصال گرفته شده و به نوعی ناتوانی و بی‌چاره‌گی را نشان می‌دهد. در متون تاریخی مانند تاریخ بیهقی و جهانگشای جوینی، به مواردی اشاره شده که افراد یا اشیاء به علت سرکشی یا ارتباط با یکدیگر، مستأصل شده و از بین رفته‌اند. در زبان امروز، مستأصل به معنی افراد پریشان حال و مضطرب است که در شرایطی ناچاری و بی‌چیزی قرار دارند. همچنین، مستأصل شدن به معنای مجبور شدن به انجام کاری به خاطر فشارهای بیرونی است. به همین ترتیب، مستأصل کردن به معنای وادار کردن کسی به انجام کاری به دلیل شرایط سخت و دشوار است. در واقع، این کلمه به نوعی حالتی از اضطراب و بی‌قراری را به تصویر می‌کشد که در آن فرد احساس می‌کند هیچ راه فراری ندارد و تحت فشار قرار گرفته است.

لغت نامه دهخدا

مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استئصال و استیصال شود.
مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). از بیخ کنده. ریشه کن شده: به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696 ). آن اعیان مستأصل شدند. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به استئصال و استیصال شود. || در تداول امروزین فارسی زبانان، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن؛ ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن؛ ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- || پریشان و سرگشته کردن.

فرهنگ معین

( مستأصل ) (مُ تَ صَ ) [ ع. ] (اِمف. ) از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بینوا، بیچاره.
۲. ازبیخ برکنده، ریشه کن شده.

فرهنگ فارسی

ازبیخ برکنده، ریشه کن شده، بینوا، بیچاره
( اسم ) ۱ - ازبیخ برکنده ریشه کنده. ۲ - بی نوا بی چیز تهی دست. ۳ - بدبخت پریشان حال. ۴ - مجبور.
از بیخ بر کننده

ویکی واژه

درمانده، آنکه به سبب فقر، ضعف، و مانند آنها احساس ناتوانی و درماندگی می‌کند.
از بیخ برکنده شده، بیچاره، گرفتار.

جمله سازی با مستأصل

نفْس در موسم انفاق کند وسوسه‌اش مده ای خواجه مبادا که شوی مستأصل
توی عمر جوان من، توی معمار جان من که بی‌تدبیر تو جانها بود ویران و مستأصل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال درخت فال درخت