محجور

محجور در اصطلاح حقوقی به معنای فردی است که به دلیل داشتن شرایط خاص، از انجام برخی از تصرفات و اعمال حقوقی منع شده است. این منع به حکم قانون صورت می‌گیرد و به عبارت دیگر، محجور به شخصی گفته می‌شود که نمی‌تواند به طور مستقل و بدون دخالت دیگری امور خود را اداره کند و اعمال حقوقی را انجام دهد.

قانون مدنی ایران محجورین را به سه دسته تقسیم می‌کند:

صغار: افرادی که به سن بلوغ شرعی نرسیده‌اند. در قانون مدنی ایران، افراد زیر ۱۸ سال صغیر محسوب می‌شوند.

اشخاص غیر رشید: این افراد به عنوان سفیه شناخته می‌شوند و تصرفات آن‌ها در اموال و حقوق مالی عقلایی نیست. به عنوان مثال، افرادی که به اسراف یا قمار معتاد هستند.

مجانین: افرادی که به دلیل اختلال در قوای عقلانی و درک، قادر به انجام اعمال حقوقی نیستند و مختل المشاعر هستند.

لغت نامه دهخدا

محجور. [ م َ ] ( ع ص ) بازداشته شده و منع کرده شده. ( ناظم الاطباء ). ممنوع از تصرف در مال خود. محجورعلیه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || بنده بازداشته شده. ( ناظم الاطباء ). || حرام. محرم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می گیرد.

فرهنگ عمید

کسی که به واسطۀ سفاهت و کم عقلی از تصرف در اموال خود منع شده باشد.

فرهنگ فارسی

کسی که بواسطه سفاهت وکم عقلی ازتصرف دراموال خودمنع شده باشد
( اسم ) آنکه بسبب بیخردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش ممنوع باشد جمع: محجورین.

دانشنامه آزاد فارسی

مَحْجور
(از حَجْر، به معنای منع و جلوگیری) کسی که به دلیل نقصانی که در اهلیت او وجود دارد، از تصرّف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع است، مانند صغیر یا سفیه یا مجنون یا تاجر ورشکسته، و ادارۀ اموال او برعهدۀ ولی یا قیّم یا مدیر تصفیه (حسب مورد) است (← اهلیت). ممنوعیت محجور از مداخله و تصرّف در اموال و حقوق مالی گاه قطعی و مطلق است، مانند مجنون یا صغیر غیر مخیّر، یا قطعی و مطلق نیست، مانند سفیه یا صغیر مخیّر که اجازه دارد بعضی امور را انجام دهد از قبیل قبول هبۀ غیر معوّض. وضعیت شخص محجور را حَجر گویند و حَجر بر دو نوع است: حجر قانونی یا حُکمی که به موجب قانون مقرر شده است و احتیاجی به رسیدگی دادگاه و صدور حکم ندارد، مانند حجر صغیر؛ و حجر قضایی که ثبوت آن مستلزم رسیدگی در دادگاه و دلیل اثبات است، مانند سفیه که باید اختلال دماغی او احراز شود یا تاجر ورشکسته که ورشکستگی (حَجر) او باید در دادگاه اثبات و حکم صادر شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مَحْجور کسی که است شرعاً نمی تواند در اموالش تصرف کند. فقیهان نابالغ بودن، دیوانگى، بردگى، سفاهت، ورشکستگى و بیمارى منجر به مرگ را از اسباب حجر شمرده‎اند. اثبات یا رفع حَجْر هر یک از این موارد احکامی دارد. در قانون مدنی ایران از سه شخص محجور و ممنوع از تصرف در اموال و حقوق مالی خود نام برده شده است: صغار، اشخاص غیر رشید و مجانین.
حَجْر در اصطلاح فقهی به معنای بازداشتن شخص از تصرف در همه یا بعضی از اموالش است و به شخصی که شرعاً تصرفات گفتاری (مانند جاری کردن صیغه بیع و انعقاد قرارداد) و رفتاری اش (مانند دادن مالی به صورت معاوضه یا هدیه) محدود و ممنوع شده است «محجور» گفته می شود. حجر دو نوع است:
مهم ترین اسبابی که فقها برای محجوریت جزئی یا کلی فرد بیان کرده اند عبارت اند از: ۱. نابالغ بودن (صغر)، ۲. دیوانگی (جنون)، ۳. بردگی (رقّ)، ۴. سفاهت (سفه)، ۵. ورشکستگی (تفلیس)، ۶. بیماری منجر به مرگ (مرض الموت).
[ویکی فقه] محجور (قرآن). مخلوق در مقایسه با خداوند، همانند برده ای مملوک و فاقد کمترین اراده و اختیار است.
مخلوق در مقایسه با خداوند، همانند برده ای مملوک و فاقد کمترین اراده و اختیار است: «ضرب الله مثلا عبدا مملوکـا لا یقدر علی شیء ومن رزقنـه منا رزقـا حسنـا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستوون...» خداوند مثالی زده: برده مملوکی را که قادر بر هیچ چیز نیست، و انسان (با ایمانی) را که رزق نیکو به او بخشیده است، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده انفاق می کند، آیا این دو نفر یکسانند؟.... 
مصادیق محجور
محجور بودن سفیه، از تصرف در اموال خود: «... فان کان الذی علیه الحق سفیهـا... فلیملل ولیه بالعدل...»...و اگر کسی که حق بر ذمه اوست، سفیه یا (از نظر عقل ) ضعیف (و مجنون) است... باید ولی او (به جای او،) با رعایت عدالت، املا کند!.... «ولا تؤتوا السفهاء امولکم...» و اموال خود را که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده به دست سفیهان ندهید.
صغیر

ویکی واژه

شخص بالغی که توانایی ذهنی کافی ندارد و به حکم دادگاه زیر سرپرستی شخص دیگری قرار می‌گیرد.

جملاتی از کلمه محجور

زانکه تن ازوصال محجور است لیک جان از شعاع آن نور است
بعنا و خروش متصلم وز نشاط و سرور محجورم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم