لغت نامه دهخدا
چون دو دست اندرتیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده اند.خاقانی.و آخرین شمار از زبان ما و خزانه ٔرحمت آفریدگار نثار روضه مقدس مطهر او باد و امدادرضوان متصل روان یاران او... ( لباب الالباب ).
- حدیث متصل. رجوع به حدیث شود.
- متصل الطاس؛ فرهنگستان ایران «پیوسته گلبرگ » را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| ( ق ) ( در زبان عامیانه ) اتصالاً. پیاپی. پی در پی: متصل حرف می زد. ( فرهنگ فارسی معین ):
ننمودی ز مدیر اصلاً ترس
متصل تخمه شکستی سر درس.بهار ( از فرهنگ فارسی معین ).|| ( ص ) کسی که شخص را به طور لطف و شیرین زبانی درود فرستند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || پیوسته و دائم و همیشه و برقرار و پایدار. ( ناظم الاطباء ). || چسبیده و ملصق. متحد و لاینقطع و بدون جدائی. ( ناظم الاطباء ). به هم پیوسته.
- متصل شدن؛ پیوسته شدن. به هم پیوستن. به هم چسبیدن.
- متصل گرداندن؛ متصل کردن. به هم پیوسته کردن و وصل کردن:
قطره دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش.مولوی.- متصل گردیدن؛ متصل شدن:
متصل گردد به بحر آنگاه او
ره برد تا بحر همچون سیل و جو.مولوی.- متصل گشتن؛ متصل گردیدن. به هم پیوستن. متصل شدن.
|| نزدیک و نزدیک به هم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اتصال شود.