مباشر

مباشر به معنای کسی است که خود به تنهایی در انجام کاری اقدام می‌کند. این واژه به انتخاب و اختیار فردی اشاره دارد که بدون وابستگی به دیگران، در زمینه‌ای خاص فعالیت می‌کند. همچنین، مباشر می‌تواند به کسی اطلاق شود که متولی انجام یک کار یا مسئولیت است و به نوعی در آن کار، به خودی خود قیام می‌کند. علاوه بر این، در برخی متون، این واژه به معنای شخصی است که در رابطه یا جمیع کردن افراد نیز به کار می‌رود. به طور کلی، مباشر به فردی اشاره دارد که در امور مختلف به طور مستقل و با اراده خود عمل می‌نماید و در زمینه‌های مختلف، مسئولیت‌هایی را بر عهده می‌گیرد. این مفهوم نشان‌دهنده توانمندی و اختیار فرد در انجام وظایف و مسئولیت‌هاست.

لغت نامه دهخدا

مباشر. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) اختیارکننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). || به خود به کاری در شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کسی که به خودی خود قیام در کاری کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). متولی کاری به تن خویش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جماع کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح موسیقی ) نوازنده. ساززن. ج، مباشرین. ( فرهنگ فارسی معین ). || آن که از طرف مالک سهم ارباب را در ده گرد می کرد و بکار قنات و بنیجه بندی و جز آن اشتغال می ورزید. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مأخوذ ازتازی، عامل و فاعل و کارگر و کارگزار و پیشکار و سرکار و ناظر و کارفرما.( ناظم الاطباء ). || متصدی. ( یاددادشت به خط مرحوم دهخدا ): از نزد یوسف جلیل که داروغه آنجا بود و با غیاث الدین سالار سمنانی که به ضبط اموال آنجا رفته بود و مباشران اشغال دیوان آن جانب رسیدند. ( ظفرنامه یزدی ). و رجوع به تذکرةالملوک ص 36شود. || نگهبان و گماشته. ( ناظم الاطباء ). || وکیل و وکیل مطلق. ( ناظم الاطباء ). || مادیان گشن خواه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن اسب مادیان که قصد فحل کند. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ معین

(مُ ش ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - عامل، فاعل، انجام دهنده. ۲ - ناظر، کارفرما.

فرهنگ عمید

عامل کاری، کارپرداز، کارگزار.

فرهنگ فارسی

مدیروعامل کاری، کارپرداز، کارگزار
( اسم ) ۱ - عامل پیشکار کارپرداز. ۲ - متصدی اداره: از نزد یوسف جلیل که داروغ. آنجا بود با غیاث الدین سالار سمنانی که بضبط اموال آنجا رفته بود و مباشران اشغال دیوان آن جانب رسیدند. ۳ - کسی که بهر. مالکانه را وصول میکند. ۴ - جماع کننده. ۵ - نوازنده ساز زن جمع: مباشرین.

ویکی واژه

عامل، فاعل، انجام دهنده.
ناظر، کارفرما.

جمله سازی با مباشر

راهنمای قتل شد پیش خرام خیل غم دید مباشر قدر سان سپاه کربلا
مباشری که به کنج فراق می نوشد سفال باده نماید به چشم جام جمش
قلاشی: معاشرت و مباشرات اعمال است، چنانکه اقتضای احوال است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال جذب فال جذب فال زندگی فال زندگی فال عشق فال عشق