ماقوت

لغت نامه دهخدا

ماقوت. ( اِ ) نام نوعی از حلوا باشد و آن را ماقوتی هم میگویند. ( برهان ) ( آنندراج ). ماقوتی. نوعی از حلوا. ( ناظم الاطباء ). نوعی از حلوا که آنرا با نشاسته و شکر تهیه کنند. ماقوتی. ( فرهنگ فارسی معین ):
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.بسحاق اطعمه.مکمل چو پوشید رخت نبرد
زماقوت سرخ و زلیبی زرد.بسحاق اطعمه ( از حاشیه برهان چ معین ).
ماقوت. ( اِخ ) دهی ازدهستان پیرتاج است که در شهرستان بیجار واقع است و 220 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(اِ. ) نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند، ماقوتی.

فرهنگ عمید

نوعی حلوای رقیق که با نشاسته و شکر تهیه می شود.

فرهنگ فارسی

خوراک رقیقی که بانشاسته وشکردرست میکنند
( اسم ) نوعی حلوا که آنرا با نشاسته وشکر تهیه کنند ماقوتی: مکمل چو پوشید رخت نبرد ز ماقوت سرخ و ز لیبی زرد. ( بسحاق اطعمه فر نظا ).
دهی از دهستان پیرتاج در شهرستان بیجار

ویکی واژه

نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند؛ ماقوتی.

جمله سازی با ماقوت

ماقوت رفتار نداریم، اگر یار نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد
ماقوت اگر شود من بیچاره را خوش است حلوای تر که مرهم دلهای ریش ماست
کنون به دهر چو ماقوت نیست صابونی به سینه ولوله شوق زلبیا تا کی