لیسیده
فرهنگ فارسی
جمله سازی با لیسیده
خود ازین پالوده نالیسیده گیر مطبخی که دیدهای نادیده گیر
جرعهٔ کَن فَیَکون بر سر آن خاک بریخت لب عشاق جهان خاک تو را لیسیده
گرچه در عهد تو بسیار نکویان هستند روح لیسیده زلبشان بزبان شیرینی
در جنونم موی سر سامان راحت چیده است خاک این صحرا لب خشکه را لیسیده است
طریق وفا تلخکامی ندارد شکر بود اگر خاک لیسیده بودم