فرهنگ معین
( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م. ) قرمز کردن.
( ~. کَ دَ ) [ معر - فا. ] (مص م. ) قرمز کردن.
معرب
قرمز کردن.
💡 چون بدخشان سنگ خود را لعل کردن سهل نیست منت خورشید عالمتاب می باید کشید
💡 خون خود را لعل کردن کار هر بیدرد نیست جا به زیر تیغ چون کهسار می باید گرفت
💡 لعل کردند بیک سیکی لبهای کبود شاد کردند بیک مجلس دلهای دژم
💡 دمادم بادهای لعل کردن نوش و نقلش را پیاپی بوسهازان لعل شکر بار خوش باشد