قنبل

این واژه در زبان فارسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد:

گروه مردم: در این معنا، قنبل به یک گروه یا جمعیت از افراد اشاره دارد، این اصطلاح ممکن است در زمینه‌های اجتماعی یا فرهنگی به کار رود و به جمعی از مردم که به یکدیگر مرتبط هستند اشاره کند.

گله اسب: در این معنا، این کلمه به گروهی از اسب‌ها اشاره دارد که تعداد آن‌ها بین پنجاه تا بیشتر است. همچنین در برخی موارد ممکن است به گله‌ای با تعداد بین سی تا چهل نیز اشاره کند.

مرد درشت و قوی: قنبل در این معنا به فردی با جثه بزرگ و قوی اشاره دارد. این واژه می‌تواند به مردانی که از نظر فیزیکی قوی و درشت هستند، اطلاق شود.

کودک سبکروح تیز سر: در این معنا، قنبل به کودکانی اشاره دارد که دارای روحیه‌ای شاداب و تیزهوش هستند. این واژه ممکن است به کودکان پرانرژی و فعال اطلاق شود.

فرمانده سپاه: قنبل در این معنا به فردی که مسئولیت رهبری و فرماندهی یک گروه نظامی یا سپاه را بر عهده دارد، اشاره می‌کند. این واژه می‌تواند به فرماندهان یا رهبران نظامی اطلاق شود که در جنگ‌ها و نبردها مسئولیت دارند.

لغت نامه دهخدا

قنبل. [ قَم ْ ب َ ] ( ع اِ ) گروه مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گله اسب از سی تا چهل یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گله اسب بین پنجاه و بیشتر و گویند بین سی تا چهل. ( اقرب الموارد ). ج، قنابل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قنبل. [ قُم ْ ب ُ ] ( ع ص ) مرد درشت. || کودک سبک روح گرم سر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) درختی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قنبل. [ قُم ْ ب ُ ] ( اِخ ) نام جد ابوسعد احمدبن عبداﷲبن قنبل مکی است. ( از لباب الانساب ).

فرهنگ معین

(قَ بَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - گروه مردم. ۲ - رمة اسب. ج. قنابل.
(قُ بُ ) (اِ. ) نک قُمبُل.

فرهنگ عمید

۱. مرد درشت و نیرومند.
۲. [مجاز] فرماندهِ سپاه.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مرد درشت و قوی ۲ - کودک سبکروح تیز سر.
نام جد ابو سعد احمد بن عبدالله بن قنبل مکی است.

جملاتی از کلمه قنبل

قنبل الدوله مقبل دیوان آن که نبْوَد مثال او شیطان
در نقشه‌های سال ۱۸۲۷ میلادی ۳ کاروانسرای شهر در نزدیکی دروازه قنبلان و اطراف بازار قرار داشته‌اند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم