قبضه در زبان فارسی معانی گوناگونی دارد. به طور کلی، این واژه به مفهوم گرفتن یا در دست داشتن چیزی اشاره دارد. همچنین، میتوان آن را به عنوان دسته یک ابزار یا وسیله نیز تعبیر کرد. در واقع، قبضه به نوعی به عمل کنترل یا تسلط بر یک شیء اشاره میکند، که این مفهوم در کاربردهای مختلف، از جمله در صنایع دستی و ابزارآلات، بسیار مهم است. به همین دلیل، درک دقیق این واژه میتواند به ما کمک کند تا در تعاملات روزمره و همچنین در زمینههای تخصصیتر، بهتر عمل کنیم.
قبضه
لغت نامه دهخدا
- در قبضه مراد حاصل کردن؛ در قبضه گرفتن. تصرف کردن: جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضه مراد حاصل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به قُبْضَة شود.
- یک قبضه خاک؛ یک مشت خاک.
|| چهار انگشت با هم نهاده. ( یواقیت العلوم ). || ملک. تصرف. تملک. ( ناظم الاطباء ). در قبضه اوست؛ در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست.
- روح را قبضه کردن؛ جان را گرفتن.
قبضة. [ ق ُ ب َ ض َ ] ( ع ص ) گیرنده زود رهاکننده. || نیکوسیاست مر گوسپندان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گویند: راع قبضه؛ یعنی شبان نیکو سیاست کننده گوسپندان. ( ناظم الاطباء ).
قبضة. [ ق ُ ض َ ] ( ع اِ ) یک مشت از هر چیزی. بمشت گرفته. گویند: صار الشی فی قبضتک؛ ای فی ملکک. ( منتهی الارب ). رجوع به قَبْضَة شود.
قبضة. [ ق َ ض َ ] ( ع اِ ) قبضه. مقبض. مقبضة.( منتهی الارب ). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. ( منتهی الارب ). قائم. قائمه شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره:
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.فردوسی.چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.فردوسی.قمر ز قبضه شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.معزی.|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. یک مشت از چیزی.
۳. واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک.
* قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنچه را با انگشتان یا مشت گیرند یک مشت از هر چیز ۲ - واحد طول مشت هر گز ۶ قبضه و هر قبضه چهار انگشت است. یا یک قبضه ریش. ریشی که بپهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند ۳ - ملک تصرف: در قبضه اوست. ۴ - قدرت اقتدار ۵ - گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن دسته: قبضه شمشیر. یا قبضه بهرامی. نوعی از گرفت قبضه کمان است و آن چنان باشد که که بخنصر و بنصر و وسطی قبضه را می گیرند و سبابه و ابهام را حلقه وار کرده چند تیر بان می گیرند تا بوقت زود افکنی هر بار بکشیدن تیر از ترکش نیفتد. و این گرفت قبضه کمان منسوب است به بهرام که یکی از استادان فن تیر - اندازی بود. یا قبض قص. قسمت انتهایی فوقانی استخوان جناغ سینه را گویند که بشکل دسته خنجر بود.
مقبض مقبضه
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
معنی یَمِینِهِ: دست راست او - دست قدرت او ("مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ": در قبضه قدرت اوست)
ریشه کلمه:
قبض (۹ بار)
«قَبْضَة» از مادّه «قَبْض» به معنای چیزی است که در مشت می گیرند، و معمولاً کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است، همان گونه که در تعبیرات روزمره می گوئیم: فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من، می باشد.
ویکی واژه
یک مشت از هر چیزی.
دستة شمشیر و کارد و مانند آن.
جمله سازی با قبضه
باد در قبضه حکم تو عنان گردون باد بر درگه جود تو مجال آمال
از قبضه ضمیرش خورشید تیغ زد وز بازوی سریرش گردون کمان گشاد
هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست زین آمد و شد رضای تو باید جست