طاقت به معنای قابلیت ادامه فعالیتهای جسمی یا ذهنی به مدت طولانی و بدون احساس خستگی زیاد است. این مفهوم به توانایی فرد در تحمل سختیها و فشارهای مختلف زندگی اشاره دارد. به عبارت دیگر، طاقت به ما کمک میکند تا در برابر چالشها و موانع مقاومت کنیم و به پیش برویم. این توانایی نه تنها در فعالیتهای فیزیکی، بلکه در مواقعی که نیاز به تمرکز و تفکر عمیق داریم نیز اهمیت دارد. داشتن طاقت به ما امکان میدهد که در شرایط دشوار دوام بیاوریم و از عهده مشکلات برآییم. به همین دلیل، تقویت طاقت به عنوان یک ویژگی کلیدی در موفقیتهای شخصی و حرفهای به شمار میرود.
طاقت
لغت نامه دهخدا
گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم.ناصرخسرو.مکن خویشتن مار بر من که نیست
ترا طاقت زهرمار علی.ناصرخسرو.گرد مثل مگرد که علم او
از طاقت و تحمل بیرون است.ناصرخسرو.مرا با ملک طاقت جنگ نیست
و لیکن به صلحش هم آهنگ نیست.آتسزبن قطب الدین محمد.بقدر طاقت برداشتمی. ( کلیله و دمنه ).
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
شاه من بر من از این پنجاه بفکن آه را.( اسرارالتوحید ).طاقتی کو که بسرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی بسلیمان برسم.خاقانی.بحسب طاقت خود طوقدار مدح توام
چرا ز طایفه خاصگان بماندم طاق.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 241 ).در دهن از خنده که راهی نبود
طاقت را طاقت آهی نبود.نظامی.من اندر خود نمی یابم که روی از دوست بردارم
بدار ایخواجه دست از من که طاقت رفت و پایابم.سعدی.- باطاقت؛ با تاب و توان. باصبر. صبور. شکیبا:
در طاعت بی طاقت و بی توش چرائی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.ناصرخسرو.- بیطاقت؛ بیتاب و توان. بی صبر و شکیب:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بردباری.
* طاقت آوردن: (مصدر لازم )
۱. تاب آوردن.
۲. بردباری کردن.
* طاقت برسیدن: (مصدر لازم ) = * طاقت رسیدن
* طاقت داشتن: (مصدر لازم )
۱. توانایی داشتن.
۲. بردباری داشتن.
* طاقت رسیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت.
* طاقت یافتن: (مصدر لازم )
۱. تاب و توان یافتن.
۲. بردباری یافتن.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - قدرت توانایی تاب توان. ۲ - تحمل. ۳ - حد اکثر مالیاتی که می توان از یک زمین گرفت.
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
قدرت، توانایی.
تحمل.
جمله سازی با طاقت
ما طاقت عدل تو نداریم کز فصل کسی زیان ندارد
زبنعملیکه وهم خلق غره طاقت خود است جز به عدم نمیتوان حسرت مزد کار برد
از رخ و زلف تو بود، گر زدل آرام رفت بی رخ و زلفت زدل طاقت و آرام رفت