ساعده

واژۀ ساعده در زبان عربی، اسم مؤنث و با تلفظ ساعِده است که در فارسی نیز با همین املا و تلفظ به کار می‌رود. این واژه در لغت به معنای آبراهه، شاخابۀ فرعی رودخانه و مجرایی است که به رود اصلی یا دریا می‌پیوندد. همچنین در استعاره، به مجاری شیر در پستان نیز اطلاق می‌شود و در این معنا، جمع آن سواعد به کار می‌رود. در حوزۀ ادبیات و متون کهن، ساعده به معنای بازوبندهای زینتی از جنس طلا یا آهن نیز به کار رفته است. این واژه به صورت مؤنث ساعد بوده و در برخی متون، به‌عنوان اسم برای دختران انتخاب می‌شده است. همچنین در مفهوم گسترده‌تر، ساعده به معنای کمک‌کننده و یاری‌رسان نیز هست و در این معنا، بار معنایی مثبت و حمایتی دارد.

لغت نامه دهخدا

( ساعدة ) ساعدة. [ع ِ دَ ] ( ع اِ ) علم است مر شیر بیشه را. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ) ( استینگاس ). شیر غرنده. ( شرح قاموس ). || چوبی است که نگه میدارد چرخ را. ( شرح قاموس ). چوبی که بکره را میگیرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). بازوی چرخ چاه. ( استینگاس ). || مفرد سواعد و آن مجاری آب است بسوی نهر یا بسوی دریا. ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ). رافد. رافده. زیر آب. محل جریان مغز در استخوان. ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ). || محل جریان شیر در پستان. ( قطر المحیط ).
- ذوساعدة؛ آبی است میان مکه و مدینه در جبال ابلی. ( یاقوت ). رجوع به ذوساعدة شود.
- ساعدة الساق؛ استخوان ساق. ( ذیل اقرب الموارد ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) بطن من بطون غزیة. ( صبح الاعشی ج 1 ص 323 و 324 ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن جؤیة هذلی. از شاعران عرب از مخضرمین است که جاهلیت و اسلام را دریافت و اسلام آورد و او را دیوانی است. ( کشف الظنون ). رجوع به الموشح چ مصرص 87 و 88 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن حرام بن محیصة.از صحابه است. رجوع به اسد الغابة ج 2 ص 244 شود.
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن عجلان. از شاعران عرب است و دیوانی دارد. ( کشف الظنون ).
ساعدة. [ ع ِ دَ ] ( اِخ ) ابن کعب بن خزرج از قحطان و جد جاهلی است و سعدبن عبادة از ذریت اوست و سقیفه بنی ساعدة به خاندان او منسوب است. ( اعلام زرکلی ).
- بنوساعدة؛ گروهی است از خزرج، و سقیفه بنی ساعده بمنزله سرای است مر ایشان را در مدینه. ( منتهی الارب ). رجوع به سقیفه شود.

فرهنگ معین

(عِ دَ یا دِ ) [ ع. ساعدة ] (اِ. ) ۱ - شیر بیشه. ۲ - بازوی چرخ چاه. ۳ - مجرای آب به سوی نهر یا دریا، سواعد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شیر بیشه. ۲ - بازوی چرخ چاه. ۳ - مجرای آب به سوی نهر یا دریا جمع سواعد.
ابن کعب بن خزرج از قحطان وجد جاهلی است

فرهنگ اسم ها

اسم: ساعده (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: sā‛ede) (فارسی: ساعده) (انگلیسی: saede)
معنی: آبراهه، ( مفرد سواعد ) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا دریا می ریزد، مجاری شیر در پستان، ( اسم ) ساعد بند آهنی یا طلایی، مؤنث ساعد، کمک کننده، مددکار

ویکی واژه

ساعدة
شیر بیشه.
بازوی چرخ چاه.
مجرای آب به سوی نهر یا دریا؛ سوا

جمله سازی با ساعده

نوآیین مطربان داریم و بربط‌های گوینده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله
۱. گره‌های روماتوئیدی (۳۰–۲۰ درصد) در سطح خلفی ساعدها و در نواحی در معرض فشار مکانیکی ایجاد می‌شود.