لغت نامه دهخدا
رنگ پریده. [ رَ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگ آن پریده باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده باشد. رنگ باخته. رجوع به رنگ پریدن و رنگ باختن و رنگ باخته شود.
رنگ پریده. [ رَ پ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه یا آنچه رنگ آن پریده باشد. کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده باشد. رنگ باخته. رجوع به رنگ پریدن و رنگ باختن و رنگ باخته شود.
( ~.پَ دِ ) (ص مف. ) کمرنگ شده.
۱. ویژگی کسی که رنگ چهره اش از ترس، بیماری، علت دیگر پریده باشد.
۲. آنچه رنگ طبیعی خود را از دست داده، رنگ رفته، کم رنگ شده.
آنکه یا آنچه رنگ آن پریده باشد کسی که رنگ چهره اش از ترس یا خشم یا بیماری پریده باشد
pallido
sbiadito
کمرنگ شده.
💡 که یعنی در فصل بهار ارغوان (نماد معشوق) جامی از شراب ارغوانی رنگ به گل یاسمن (سفید و رنگ پریده، نماد عاشق) پیشکش میکند و او را رنگ و جلا میبخشد.
💡 ثبات عیش که دارد که چون پر طاووس جهان به شوخی رنگ پریده میماند
💡 چنانکه سایه ز پرواز مرغ می رود از جا مرا ربوده ز جا از رخم چو رنگ پریده
💡 تو خواهرا نشنیدی هنوز ناله اصغر سبب ز چیست که از عارض تو رنگ پریده
💡 از غیرت شوق است که چون رنگ پریده خود نامه و خود نامه برم، عادتم این است
💡 او یکی از دهها نژاد موجود در سریال دکتر هو است.معمار سایه متعلق به یک گونه انسان نما است با پوست رنگ پریده، موهای سفید و چشمهای قرمز. یکی دیگر از اعضای نژاد خانوادهٔ او در اعلامیه سایه خدمتکار است.وظیفه حفاظت او به عهده جودونها است.