دکاندار

دکاندار

دکاندار محله مردی بود که همیشه با لبخندی بر لب به مشتریانش خوش‌آمد می گفت. او همیشه سعی می‌کرد بهترین خدمات را به مشتریانش ارائه دهد. کاسب‌های دیگر نیز در اطراف او مشغول کار بودند و هر یک به نوعی تلاش می‌کردند تا مشتریان بیشتری جذب کنند. او با دقت به نیازهای مشتریان گوش می‌داد و سعی می‌کرد محصولاتی را که به آن‌ها نیاز داشتند، پیشنهاد دهد.

در این میان، کاسب جوانی که تازه‌کار بود، به او نزدیک شد و از او مشاوره خواست. او با کمال میل تجربیاتش را با وی در میان گذاشت و به او گفت که چگونه می‌تواند با مشتریان ارتباط بهتری برقرار کند. او تأکید کرد که صداقت و اعتمادسازی از مهم‌ترین اصول کار یک دکاندار است.

کاسب جوان با شنیدن این نکات، احساس کرد که راه را بهتر می‌تواند پیدا کند. مرد دکاندار همچنین به او گفت که همیشه باید به کیفیت محصولاتش توجه داشته باشد و از فروش کالاهای بی‌کیفیت خودداری کند. این نکات به کاسب کمک می کرد تا در کارش موفق‌تر باشد و به تدریج مشتریان بیشتری جذب کند.

در پایان روز، او با رضایت به خانه برگشت و به یاد روزی که به کاسب جوان کمک کرده بود، لبخند زد. او می‌دانست که با اشتراک تجربیاتش، نه تنها به دیگران کمک کرده، بلکه خود نیز در مسیر موفقیت بیشتری قرار گرفته است.

لغت نامه دهخدا

دکاندار. [ دُک ْ کا / دُ ]( نف مرکب ) دکان دارنده. دارنده دکان. صاحب دکان. ( ناظم الاطباء ). کاسب.

فرهنگ عمید

صاحب دکان، کاسبی که دکان دارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) صاحب دکان کاسب.

جملاتی از کلمه دکاندار

سلیم از کف خریداران متاعم مفت می‌گیرند که چون یاران دیگر، من دکانداری نمی‌دانم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
هرچه آن کدخدای دکاندار سوی خانه فرستد از بازار
حریفان از دکانداری شکار مدعا کردند همای کلک ما نبود چو شاهین ترازویی
اسلام اگرچه اینکاره نبود ولی از روی ناچاری این دست دوستی را پذیرفت. راهی به جایی نداشت اما یکی دو روز پیش از امضای اسناد مرگ ناگهانی شفیعی سر رسید و اسلام هم فاتحه دکانداری را خواند. اما همین پسر این بار پیشقدم شد و گفت: خواست پدرم باید انجام شود؛ و انجام داد.
ز هر جنس هنر چندان که خواهی هست پیش ما ولی ای مدعی، از ما دکانداری نمی‌آید!
این خوراک در شهرهای افغانستان به‌خصوص کابل به اندازه ای مورد علاقه ای مردم است که دکانداران زردک، هویج، را به صورت خردشده به مشتریان خود عرضه می‌کنند
چو گردون هر چه جوشید از غبارم جوهر دل شد به این یک شیشه خلقی را دکاندار حلب‌کردم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم