آفتاب به عنوان منبع اصلی نور و گرما در زمین، نقش بسزایی در زندگی بشر و سایر موجودات ایفا میکند. این ستاره عظیم، با تابش اشعههای خود، فرآیندهای طبیعی مانند فتوسنتز را در گیاهان به راه میاندازد و به این ترتیب، زنجیره غذایی را تشکیل میدهد. همچنین، آفتاب تأثیرات عمیقی بر اقلیم و آب و هوا دارد، که به نوبه خود بر زندگی انسانها و سایر موجودات زنده تأثیرگذار است. از سوی دیگر، آفتاب به عنوان نماد زندگی و انرژی در فرهنگهای مختلف مورد توجه قرار گرفته است. در بسیاری از جوامع، پرستش آفتاب به عنوان یک پدیده طبیعی و معنوی ریشهدار است. این ستاره نه تنها در علم، بلکه در فلسفه و هنر نیز جایگاه ویژهای دارد و به عنوان یکی از عناصر زیبا و قوتمند در ادبیات و افسانهها شناخته میشود. در مجموع، نه تنها منبع حیات است، بلکه تأثیرات آن بر زندگی روزمره و فرهنگ انسانی باعث شده است که ارزش و اهمیت آن در طول تاریخ همواره مورد توجه قرار گیرد. از این رو، شناخت و درک بهتر این منبع انرژی میتواند به ما در حفظ و بهرهبرداری بهینه از آن کمک کند.

آفتاب
لغت نامه دهخدا
( آفتاب ) آفتاب. ( اِ مرکب ) ( از: آف، مِهر، خور + تاب، فروغ، نور ) نور شمس. خورشید. مقابل سایه
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. = خورشید
۳. (ورزش ) در ژیمناستیک، حرکتی که در آن ورزشکار حول میلۀ بارفیکس، روی دارحلقه، و یا پارالل روبه جلو به چرخش درمی آید.
فرهنگ فارسی
۱ - خورشید شمس مهر ۲- نور خورشید شعاع شمس مقابل ماهتاب. یا آفتاب به آفتاب هر روز همه روزه آفتاب به آفتاب پنج تومان کارگر است. یا آفتاب سر دیوار پیری نزدیک بمرگ. یا آفتاب لب بام. کسی که عمرش نزدیک باخر رسیده. یا آفتاب آفتاب. اول روز یامثل پنج. آفتاب. بسیار زیبا. یا آفتاب بگل اندودن. ۱ - حقیقتی را با مجازی پوشیدن. ۲ - زیبایی را با تقبیح پوشیده داشتن.
نور شمس خورشید
گرمی وروشنایی ونورخورشید، مقابل سایه، خورشید
فرهنگ اسم ها
معنی: نور خورشید، روشنایی، خورشید، شمس، ستاره ی نورانی ( از ثوابت ) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است، ( به مجاز ) نوری که از خورشید به زمین می تابد، نور و تابش خورشید، ( در قدیم ) ( شاعرانه ) ( به مجاز ) زنِ زیبارو، چهره ی زیبا، مرکب ازآف ( مهر، خور ) + تاب ( فروغ، نور )، کنایه از زیبایی و خیره کنندهگی
جملاتی از کلمه آفتاب
تو آفتابی واین هست حجتی روشن که در تو خیره شود دیده تماشایی
آفتاب شراب مجلس تو بر کف ساقیان مهوش باد
گردن ما شد ذلیل ذلت ذل و رقاب کفر شد روپوش ایمان ون سحاب آفتاب