بایسته

این واژه در زبان فارسی به صورت بايسته نیز نگاشته می‌شود، از ریشهٔ فعل بایستن اشتقاق یافته و در حوزهٔ ادبیات و نگارش رسمی، جایگاهی بس رفیع و پرکاربرد دارد. این واژه در قاموس زبان فارسی، به‌عنوان صفتی برجسته، دلالت بر مفهوم شایستگی، سزاواری و تناسب دارد و بر امری دلالت می‌کند که تحقق آن، بنا بر موازین عقلی، اخلاقی یا عرفی، ضروری و غیرقابل اغماض است. تلفظ صحیح این کلمه، با تکیه بر هجای نخست، این واژه می‌باشد و معادل انگلیسی آن را می‌توان در قالب واژگانی همچون fitting یا due جستجو کرد.

در بستر متون رسمی، اداری و علمی، کاربرد این واژه بر غنای بیان می‌افزاید و بر ضرورت انجام عملی یا رعایت حالتی خاص تأکید می‌ورزد. برای نمونه، عباراتی همچون رعایت ادب و احترام در محیط کار، بایسته است یا تلاش برای ارتقای دانش، از وظایف بایستهٔ هر پژوهشگر محسوب می‌شود، گویای این مهم هستند که این واژه، فراتر از یک توصیه، بیانگر یک الزام اخلاقی یا حرفه‌ای است. بنابراین، این واژه بار معنایی قدرتمندی را انتقال می‌دهد که با مفاهیمی چون لزوم، وجوب و تناسب، عجین شده است. در نهایت، می‌توان اذعان داشت که بایسته واژه‌ای است پربار و چندبُعدی که دامنهٔ معنایی آن از شایسته و سزاوار آغاز شده و تا ضروری و واجب امتداد می‌یابد. به‌کارگیری دقیق این واژه در جایگاه مناسب خود، نه تنها از نظر دستوری صحیح است، بلکه بر دقت، فاخر بودن و ابلاغ مؤثر مفهوم در نوشتار رسمی می‌افزاید.

لغت نامه دهخدا

بایسته. [ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) واجب. لازم. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). بایست. ضروری. محتاج ٌالیه. ( برهان قاطع ). ضرور. ( فرهنگ جهانگیری ). دربایست. وایه. بایا. وایا. نیازی. ناگزیر. آنکه وجودش لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب بود. چیزی که لازم و واجب باشد. ( ناظم الاطباء ). بایسته تر. لازم تر. قابل تر. بهتر. ( غیاث اللغات ):
وزان پس گرانمایگان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند.فردوسی.دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند.فردوسی.هر آنکس که آید بدین بارگاه
به بایسته کاری به بیگاه و گاه.فردوسی.چو نامه بر شاه ایران رسید
بدین گونه گفتار بایسته دید.فردوسی.به دلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایسته تر بسیار و خوشتر.منوچهری.بایسته یمین دول آن قاعده ملک
شایسته امین ملل آن خسرو دنیا.عنصری.به ظاهر چو در دیده خس ناخوشی
به باطن چو دو دیده بایسته ای.ناصرخسرو.سخن حکمتی و خوب چنین باید
صعب و بایسته و درتافته چون آهن.ناصرخسرو.بایسته تر بخسروی اندر ز دیده ای
شایسته تر به مملکت اندر ز جانیا.مسعودسعد.نخستین گوهری که از کان بیرون آوردند آهن بود زیرا که بایسته ترین آلتی مر خلق را او بود. ( نوروزنامه ). نخست کس که ( از آهن ) سلاح ساخت جمشید بود و همه سلاح با حشمت است و بایسته، ولیکن هیچ از شمشیر باحشمت تر و بایسته تر نیست. ( نوروزنامه ). تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست. ( نوروزنامه ).
اندر سر مروت بایسته ای چو چشم
وندر تن فتوت شایسته ای چو جان.سوزنی.مر چشم مملکت را بایسته ای چو نور
مر جسم سلطنت را شایسته ای چو جان.سوزنی.ندارد پدر هیچ بایسته تر
ز فرزند شایسته شایسته تر.نظامی.غرقه بحر غم شدم بفرست
یک سفینه که هست بایسته.ابن یمین.- بایسته هستی؛ کنایه از واجب الوجود است. ( برهان قاطع ). ممکن الوجود. شایسته هستی. ( فرهنگ ضیاء ). واجب الوجود، چنانکه شایسته هستی ممکن الوجود راگویند. ( ناظم الاطباء ).
- بقدر بایسته؛ بحد ضرورت.

فرهنگ معین

(یِ تِ ) [ په. ] (ص مف. ) واجب، لازم.

فرهنگ عمید

واجب، لازم، ضروری، آنچه لازم و واجب باشد: ندارد پدر هیچ بایسته تر / ز فرزند شایسته شایسته تر (نظامی۵: ۷۸۰ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) واجب لازم ضرور.

فرهنگ اسم ها

اسم: بایسته (دختر) (فارسی) (تلفظ: bāyeste) (فارسی: بايسته) (انگلیسی: bayeste)
معنی: سزاوار، شایسته، مناسب، لازم، ضروری، واجب

ویکی واژه

واجب، لازم.

جمله سازی با بایسته

تو جهان را همچو خورشید و قمر بایسته‌ای همچنین باشد همیشه سیر خورسید و قمر
نه هر صدری به صدر اندر چنو نزدیک‌، سلطان را بود بایستهٔ تمکین را بود شایسته امکان را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گاییدن
گاییدن
علامت
علامت
اوشاخ
اوشاخ
فال امروز
فال امروز