بارو

بارو

بارو به انگلیسی: Battlement در سازه‌های دفاعی مانند حصار شهرها یا قلعه‌ها، به دیوار دفاعی کوتاهی اطلاق می‌شود که ارتفاع آن بین سینه و سر انسان متغیر است. در این دیوار معمولاً شیارها یا دندانه‌های مستطیلی به طور منظم وجود دارد که به مدافعان این امکان را می‌دهد تا تیر یا دیگر پرتابه‌ها را پرتاب کنند. به این شیارها مزغل و به بخش‌های صلب بین آن‌ها شرفه گفته می‌شود. بر روی دیوارها، پشت مزغل و شرفه، راهرویی محافظت‌شده ایجاد می‌شد و بر روی برج‌ها و ساختمان‌ها با سقف صاف، سکویی برای جنگ تعبیه می‌گردید. بارو یا بازار بارو یکی از قدیمی‌ترین بازارهای لندن و همچنین قدیمی‌ترین بازار عرضه محصولات کشاورزی است که هنوز فعال می‌باشد. شکل کنونی این بازار در سال ۱۷۵۶ افتتاح شد.

لغت نامه دهخدا

بارو. ( اِ ) حصار. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی. ( شرفنامه منیری ) ( شعوری ج 1 ورق 188 ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). باره. ( صحاح الفرس ). باروی شهر. ربض. ( مهذب الاسماء ). سور. حصار دورقلعه و باره و شهرپناه. ( ناظم الاطباء ):
بر قله آن قلعه که قدر تو نشیند
از قلزم قاف است بر آن خندق و بارو.؟ ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ).بود نخست قدم پاسبان قدر ترا
فراز کنگره این هفت حصن نه بارو.منصور شیراز ( از شرفنامه منیری ).مروان... بشهری شد که آنرا اشک گویند و آن قلعه ای بود محکم و استوار. بفرمودتا باروی قلعه خراب کردند و با زمین راست کردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و چون عرب به اصفهان آمدند سه شهر مانده بود و در خلافت منصور آن را بارو بکردند و فراخ گشت. ( مجمل التواریخ و القصص ). شهرها را بعدل محکم کنید و آن باروییست که آب آن را نریزاند و آتش نسوزاند و منجنیق بر وی کار نکند. ( منسوب بنوشیروان، از عقدالعلی ).
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
بدیوار زرین بدل کرد باز.نظامی.سبلت تزویر دنیا برکنند
خیمه را بر باروی نصرت زنند.مولوی.بر سر بارو یکی مرغی نشست
از سر و دمش کدامین بهتراست.مولوی.و ذکر باروی کهنه و نو آن ( قم ) و ذکر اول مسجدی که بنا نهاده اند. ( تاریخ قم ص 20 ).
قلعه را درمساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو.اوحدی.|| قلعه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( شعوری ج 1 ورق 188 ). و مجازاً در قلعه هم استعمال میشود که دارای حصار است. ( فرهنگ نظام ). || برج. ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ج 1 ورق 188 ). || کنگره دیوار. ( ناظم الاطباء ).
بارو. ( از هندی، اِ ) ریگ. ( ناظم الاطباء ).
بارو. ( اِ ) بارود. باروت. مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است. ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج: باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
بارو. ( اِخ ) بازو. از امرای سلاجقه بود. رجوع به بازو شود.
بارو. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

فرهنگ معین

( اِ. ) دیوار، قلعه، حصار.

فرهنگ فارسی

ژان لوئی هنر پیشه و کار گردان فرانسوی ( و. وزینه ۱۹۱٠ م. ) وی در کمدی فرانسز و سپس در [ کمپانیی ] خویش آثار جدید و قدیم را به خوبی نمایش و تجسم داه است.
باره، دیوار قلعه، حصار
( اسم ) دیوار قلعه حصار باره.
از امرای سلاجقه است
بارو
بارو

جملاتی از کلمه بارو

دهانه رحم در طول دوره پنجره باروری نرم، بلند، باز و خیس می‌شود.
گرچه از پیوند گردد هر نهالی بارور من ز پیوند علایق بی ثمر گردیده ام
باروی دل افروز تو آن قدر ندارد خورشید جهانتاب که دربان تو باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم