این کلمه دارای معانی متنوع و کاربردهای مختلفی است که در زمینههای فرهنگی، ادبی، زبانشناسی و هنری به کار میرود:
ظرف دراز و بزرگ: در بسیاری از زبانهای ایرانی، ديس به نوعی ظرف بزرگ و نسبتاً مسطح اشاره دارد که برای پذیرایی و سرو غذاهای مختلف به کار میرود. این ظرف از جنس مس، برنج، سفال یا حتی امروزه از فلزات دیگر ساخته میشود و به دلیل شکل بزرگ و درازش، برای غذاهای دستهجمعی و مجالس استفاده میشود.
شبیه یا نظیر: در معنای دیگر، ديس میتواند به معنای شبیه یا نظیر باشد و به عنوان پسوندی در ترکیب با کلمات دیگر برای بیان شباهت، شایستگی یا لیاقت به کار رود. این نوع استفاده نشاندهنده انعطافپذیری این واژه در ساخت کلمات مرکب و تولید معانی جدید است.
رنگ و لون: در برخی موارد، ديس به معنای رنگ یا لون نیز به کار میرود. این کاربرد معمولاً در متون ادبی یا اصطلاحات خاص دیده میشود که در آن ديس به رنگ یا ظاهر چیزی اشاره دارد.
دیس. [ دَ ] ( ع اِ ) پستان. ( قاموس ) پستان. لغت عراقی است.( منتهی الارب ). ثدی. ( ناظم الاطباء ). || حمله و سر پستان. || پیزر. ( ناظم الاطباء ).
دیس. [ ی َ ]( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( منتهی الارب ). رجوع به دیسة شود.
دیس.( ع اِ ) ج ِ دیسة. ( تاج العروس ). رجوع به دیسة شود.
دیس. ( ع اِ ) کلمه ای است دخیل بمعنای گیاههایی که در آب روید و از آن حصیر سازند. ( از معجم الوسیط ). اسل. سمار. نی بوریا. سخونوس الاجامی. کولان. ( یادداشت مؤلف ). و انما الفرق بینه ( بین البردی ) و بین القرطاس المحرق ان البردی والدیس المحرق اضعف من القرطاس المحرق. ( ابن البیطار ص 87 ص 15 ج 1 ). و لکلرک دیس را به ژنک در اینجا ترجمه کرده است.
دیس. ( پسوند ) صورتی دیگر از دیز، دس، دیسه به معنی گون. وش. فش. ( یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. ( برهان ). شبیه و مانند. ( جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. ( غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون:
خوش آید ترا از گدایان مکیس
که در بذل هستی تو بی شبه و دیس.؟ندارد درگه شاه جهان دیس
بگیتی دربجز تمثال سدکیس.عمادی.و گاه به صورت پسوند و مزید مؤخر چون کلنگ دیس. خوردیس. فرخاردیس. تندیس. طاقدیس. ماه دیس.مهردیس. خایه دیس. ( نوعی قارچ که به تخم مرغ ماند ). ترنج دیس. ( المعجم ) مردم دیس. ( المعجم ). و در کلمه دزندیس نیز هرچند معنی جزء اول ( دزن ) امروز معلوم نیست ولی مرکب با همین مزید مؤخر می نماید. ( یادداشت مؤلف ): تخت طاقدیس بودش و او تمام بساخت. ( مجمل التواریخ ). و دارالملک او [ضحاک ] بابل بوده اول آنجایگاه سرای بزرگ کرده بود و کلنگ دیس نام نهاد. ( مجمل التواریخ ). و کان بیوارسف ینزل بابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها، کلنگ دیس. ( تاریخ سنی ملوک الارض حمزه اصفهانی ).
چو تیغ گیرد بهرام دیس شورانگیز
چو جام گیرد خورشیدوار زرافشان.فرخی.یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن اوروان.فرخی.در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو بامقابل مکیس.نظامی.دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته.نظامی.چه قدر آورد بنده حوردیس
چو زیر قبا دارد اندام پیس.
(اِ. ) رنگ، لون. ۲ - شبیه، نظیر.
پسوند شباهت و لیاقت: طاقدیس، تندیس.
بشقاب دراز و بزرگ.
۱. شبیه، نظیر، مثل، مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تندیس، خایه دیس، طاقدیس، یکی خانه کرده ست فرخاردیس / که بفروزد از دیدن او روان (فرخی: ۲۴۸ ).
۲. (اسم ) [قدیمی] شبیه، نظیر، مثل، مانند.
شبیه، مانند، نظیر، همتا، بصورت پسوندباکلمات، بشقاب درازوبزرگ
( اسم ) ۱ - صفحهای آهنین مدور قرص. ۲ - صفحهای چوبین که در میان طوقی فلزی جای داده شده و آنرا در میدان وزرش پرتاب کنند. ۳ - بشقاب دراز و بزرگ دیس.
بنابروایت طبری نام فرزند سیامک است.
دیس ظرف لبه کوتاهی است که بزرگتر از بشقاب بوده و برای نمایش غذا پیش از توزیع و تقسیم آن در بشقاب به کار می رود. دیس در اشکال دایره، بیضی، مستطیل و چندضلعی وجود دارد. دیس ها از جنس فلزات گوناگون، سرامیک، ملامین، شیشه و بلور یا آرکوپال تولید شده و به صورت ساده یا گل دار عرضه می شوند. در مراسم تشریفاتی از دیس های نقره نیز استفاده می شود. به ندرت دیسی از طلا ساخته می شود. در میهمانی های رسمی، دیس از سمت چپ میهمان در اختیار وی قرار می گیرد.
دیس (Dis)
(نیز: اورکوس) در اساطیر روم، خدای جهان مردگان، همتای پلوتون، فرمانروای هادِس، در اساطیر یونان. دیس به خود جهان مردگان نیز اطلاق می شود.
vassoio
پسوند شباهت و لیاقت: طاقدیس، تندیس.
رنگ، لون.
شبیه، نظیر.