جداً

جداً به معنای به‌طور جدی و با تأکید است و برای بیان شدت یا اهمیت یک موضوع به کار می‌رود. این واژه می‌تواند به معنای تأکید بر یک واقعیت یا احساس عمیق باشد و نشان‌دهنده این است که موضوع مورد نظر به هیچ وجه قابل انکار نیست. به عنوان مثال، وقتی کسی می‌گوید من جداً این موضوع را قبول دارم، به این معناست که او به شدت بر این باور است و نمی‌خواهد در این زمینه تردیدی وجود داشته باشد. این واژه به قاطعیت و عدم تردید اشاره دارد و معمولاً در مواردی به کار می‌رود که نیاز به تأکید بیشتری وجود دارد و نشان‌دهنده صداقت در بیان یک موضوع است. واژه‌های دیگری مانند اکیداً، حقیقتاً، شدیداً و قویاً نیز به نوعی مشابهت معنایی با جداً دارند. به طور کلی، این واژه‌ها به ما کمک می‌کنند تا احساسات و نظرات خود را به شکلی واضح و قاطع بیان کنیم و بر اهمیت موضوعات تأکید کنیم.

لغت نامه دهخدا

جدا. [ ج ُ ] ( ص،ق ) سوا. تنها. منفصل. مفروق. ( ناظم الاطباء ). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه جز وجذ و جد است. جد دین یعنی جدا از دین، کافر و جدکاره. ( از حاشیه برهان چ معین ). و در تفسیر کشف الاسرارجُداجُد به معنی جداجدا بکار رفته است:
تو باید که دل را بشویی ز کین
ندانی جدا مرز ایران ز چین.فردوسی.بدو گفت روئین دژ اکنون کجاست
که آن مرزاز مرز ایران جداست.فردوسی.به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکار جداست.بوعبداﷲ ادیب ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جدا است. ( تاریخ بیهقی ).
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شوی جدا ز منی.ناصرخسرو.لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کآنجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی.ناصرخسرو. || علیحده. ( ناظم الاطباء ). جداگانه. مستقل:
پدرمان جدا مادر ما یکیست
از او بر تن من ز بد راه نیست.فردوسی.سوی کردیه نامه ای بر جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.فردوسی.نباشد جدا مرز ایران ز چین
فزاید ز ما در جهان آفرین.فردوسی.بر مردم کاروان رفت شاد
جدا چیز هرکس بدو بازداد.( گرشاسب نامه ). || تنها. بالانفراد. منفرداً: و نشابور را ناحیتی است جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان. ( حدودالعالم ).
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر و استر.فرخی.جدا هر یکی گر یکی مشت خاک
بر او برفشانیدگردد هلاک.( گرشاسب نامه ).چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تراجانا که جان کیستی.خاقانی.تا جدایی زین و آن بر سر نشینی چون الف
چون بپیوستی بپایان اوفتی هم در زمان.خاقانی.دریا کنم اشک و پس بدریا
در هر صدفی جدات جویم.خاقانی.بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 217 ).
منقبض گردندبعضی زین قصص

فرهنگ معین

(جُ ) (ص. ) ۱ - سوا، دور از هم. ۲ - تنها، منفرد. ۳ - ممتاز، مشخص.
( جداً ) (جِ دَّ نْ ) [ ع. ] (ق. ) ۱ - به راستی، بدون شوخی. ۲ - با سعی و کوشش. ۳ - به تأکید.

فرهنگ عمید

۱. متفاوت، متمایز.
۲. دور از هم، سوا.
۳. (قید ) تنها، جداگانه.
۴. [قدیمی] بیگانه.
* جداجدا: (قید )
۱. جداگانه، علی حده.
۲. تک تک، یکی یکی.
* جدا شدن (گشتن ): (مصدر لازم )
۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.
۲. دور شدن.
۳. گسیخته شدن.
۴. سوا شدن، قطع شدن.
۵. [قدیمی] متمایز شدن.
* جدا کردن (ساختن ): (مصدر متعدی )
۱. از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر.
۲. سوا کردن، قطع کردن.
۳. از هم دور کردن.
۴. برگزیدن.
۵. متمایز کردن.

فرهنگ فارسی

سوا، تنها، منفصل، ممتاز، جدایی، دوری، فراق
۱- بطور راستی و درستی بحقیقت. ۲- بدون شوخی و هزل. ۳- با سعی و کوشش. ۴- بتاکید.
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل این ده در بیست و پنجهزار گزی شمال گرمی و هفت هزار گزی شوسه بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که ۱۸۵ تن سکنه شیعی مذهب ترک زبان دارد.

ویکی واژه

حقیقتاً، به‌راستی، با جدیت، بدون شوخی.
با سعی و کوشش.
اکیداً، به تأکید.

جمله سازی با جداً

ازانجام عملیات هرس در روزهای بارانی و مرطوب جداً خودداری شود.
شبهه‌ای در کفر و الحاد بابک خرم دین نیست. ترویج افکار و دفاع از مواضع او ترویج باطل و معارضه با اسلام و برای تضعیف هویت اسلامی جامعه‌است و صرف بیت المال و مال شخصی در جهت اشاعه نام و یاد او همه حرام است. باید مسئولین امور جداً از این گرایش‌ها جلوگیری نمایند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند استخاره کن استخاره کن فال حافظ فال حافظ فال احساس فال احساس