خویش کار. [ خوی / خی ] ( ص مرکب ) آنکه خود حرکت کند. خودکار. ( یادداشت مؤلف ). || درستکار. متدین. ( از حاشیه برهان قاطع ). وظیفه شناس. ( یادداشت مؤلف ). || برزیگر. ( برهان قاطع ) دهقان. کشتکار. ( ناظم الاطباء ). خیشکار:
بسالی ز دینار سیصد هزار
ببخشید بر مردم خویشکار.فردوسی.
(ص. )۱ - کشاورز، دهقان. ۲ - وظیفه - شناس.
وظیفه شناس.
کشاورز، دهقان: به سالی ز دینار من صدهزار / ببخشید بر مردمِ خویش کار (فردوسی۴: ۶/۱۲۰ ).
خودکار، وظیفه شناس، کشاورز، دهقان هم گفته اند
( صفت ) ۱ - وظیفه شناس. ۲ - پارسا متدین.
کشاورز، دهقان.
وظیفه - شناس.
💡 یکدوسه روزی چو دید به خویشکار استوار دفتر آمال را داد ز نخوت و شاح
💡 نام خویش را، خویشکاری خویش بهمهل. (یعنی به مناسبت نام و مقام از کار و کوشش طفره مزن).
💡 دست از دزدی و پای از بیخویشکاری رفتن و منش از وارونگی و کجی بازدار، چه کسی که او کرفه کند پاداش یابد و کسی که گنا کند بادافراه برد.
💡 دو گیتی است با مردم خویشکار به مینو خوش و در جهان شادخوار
💡 مهل نام را، خویشکاری ز دست که بیخویشکاری شود نام پست