تطییب

لغت نامه دهخدا

تطییب.[ ت َطْ ] ( ع مص ) خوش کردن. ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خوش گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پاک و پاکیزه ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پاک کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || پاک یافتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خوشبوی کردن. ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): بازرگانی بوده است که در تطییب اطعمه و ترتیب اغذیه مبالغتها نمودی. ( سندبادنامه ص 205 ). || بخشیدن نیمی از وام را به وام دار. || آسوده ساختن والی خاطر کسی را. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع. ] (مص م. ) پاکیزه گردانیدن.

فرهنگ عمید

۱. پاک و پاکیزه کردن، طیب و طاهر کردن.
۲. حلال کردن.

ویکی واژه

پاکیزه گردانیدن.

جمله سازی با تطییب

قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمنِ وَفْداً»، لم یقل الی الجنان وفدا، تطییبا لقلوب خواص المحبین. فانّهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشرهم الیه. بهشت جویان دیگرند، و خدای تعالی جویان دیگر.
پس حجاب عصمت و نقاب عفت از پیش برگرفت و هر شبی از برای تحصیل لذت و تطییب معاشرت به خانه معشوق می رفت و با خود می گفت:
بدان که هرگاه کسی غیبت دیگری را کرده باشد کفاره آن، این است که ابتدا توبه نماید و پشیمان شود و بعد از آن، اگر آن شخصی که غیبت او شده زنده باشد و دسترس به او باشد و شنیده باشد، از او حلیت حاصل نماید، و «تطییب خاطر او کند.