بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
ای باد سحر خبر بده مر ما را در ره دیدی آن دل آتشپا را
نی سنبل تنباکویی نه آتش رخسارهای دل بوی خامی میدهد بیداغ آتشپارهای
تو آتشپاره من خار و خس قرب تو چون خواهم چه رنجم از رقیب گر مرا پیش تو نگذارد
تو آتشپاره من شمع بودم زنده با وصلت دریغا سوختی آخر مرا سر تا قدم رفتی