رزء

لغت نامه دهخدا

رزء. [ رُزْءْ ] ( ع اِ ) مصیبت و آفت و آسیب. ج ، اَرْزاء. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مصیبت بزرگ. پیش آمد بد. ( فرهنگ فارسی معین ). مصیبت ، و گویند مصیبت بزرگ. ( از اقرب الموارد ).
رزء. [ رُزْءْ ] ( ع مص ) رسیدن از مالش چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): رزٔه رزءً و مَرْزِئةً؛ رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقة: فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. ( منتهی الارب ). یافتن از مال خود خیری ، هرچه باشد، از آن است : «مارَزَاءَه زُبالاً»؛و زُبال چیزی را گویند که مور در دهان خود برد. ( ازاقرب الموارد ). رسیدن به خیری : رَزَءَ فلاناً رزءً ومَرْزِئةً. حدیث : فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رسیدن خیری. ( آنندراج ). || کم کردن چیزی را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رزء چیزی ؛ کم کردن آنرا، همچون : ضَنَّت بشی ماکان یرزأها. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (اِ. ) مصیبت بزرگ ، پیش آمد بد. ج . ارزاء

ویکی واژه

مصیبت بزرگ، پیش آمد بد.
ارزاء
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش استخاره کن استخاره کن فال انگلیسی فال انگلیسی فال فرشتگان فال فرشتگان