منقطعه

لغت نامه دهخدا

( منقطعة ) منقطعة. [ م ُ ق َ طِ ع َ ] ( ع ص ) تأنیث منقطع. ج ، منقطعات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به منقطع و منقطعه شود. || المنقطعة من الغرر؛ اسبان که سپیدی پیشانی آنها از سر بینی تا غره چشم رسیده باشد. ( منتهی الارب ). اسبانی که سپیدی پیشانی آنها از منخرین تا به چشم امتداد یافته باشد. ( ناظم الاطباء ).
منقطعه. [ م ُ ق َ طِ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، ص ) منقطعة. ج ، منقطعات. رجوع به منقطع و منقطعة شود. || متعه و زن صیغه که عقد او دائمی نباشد و میژو نیزگویند. ( ناظم الاطباء ). زن که به صیغه تمتع حلال مردی شده است. زن که نکاح شده به نکاح انقطاعی. متعه. زن صیغه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به صیغه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - مونث منقطع ۲ - زنی که بنکاح انقطاعی در آمده باشد .
تانیث منقطع . یا المنقطعه من الغرر اسبان که سپیدی پیشانی آنها از سر بینی تا غره چشم رسیده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال انبیا فال انبیا فال راز فال راز فال جذب فال جذب