بناگاه

لغت نامه دهخدا

بناگاه. [ ب ِ ] ( اِ مرکب ) جایگاه. جای بنا :
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست.نظامی.
بناگاه. [ ب ِ ] ( ق مرکب ) بغتةً. ( آنندراج ). بناگه. ناگهان. ناگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان :
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).رجوع به ناگاه شود.

فرهنگ فارسی

ناگهان .
بناگه . ناگهان . ناگاه .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم