گمان داشتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سؤظن داشتن. || فکر کردن. خیال کردن : به آستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست.سعدی. || تشویش داشتن. نگران بودن : ور ز کژدم به دل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری.سنایی. || امید و انتظار داشتن. چشم داشت : چیست فردوس که در دیده ماجلوه کند ما گمانها به غرور نظر خود داریم.صائب.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تصور کردن انگاشتن : باستین ملالی که بر من افشانی گمان مدار که از دامنت بدارم دست . ( غزلیات ) ۲ - سوئ ظن داشتن . ۳ - نگران بودن تشویش داشتن : ور ز کژدم بدل گمان داری کفش و نعل از برای آن داری . ( سنائی ) ۴ - امید و انتظار داشتن چشم داشتن : چیست فردوس که در دید. ما جلوه کند ? ما گمانها بغرور نظر خود داریم . ( صائب )