بوقلمون باف

لغت نامه دهخدا

بوقلمون باف. [ ق َ ل َ ] ( نف مرکب ) بافنده دیبای رومی. || که حوادث گوناگون پدید کند. که هر ساعت حادثه ای پدید آرد:
ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه
نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام.خاقانی.

فرهنگ فارسی

بافند. دیبای رومی. یا که حوادث گوناگون پدید کند. که هر ساعت حادثه ای پدید آرد ٠

جمله سازی با بوقلمون باف

ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال حافظ فال حافظ فال آرزو فال آرزو فال چوب فال چوب