لغت نامه دهخدا
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
بعشق بر گل خوشبوی بلبل خوشدم.سوزنی.ز آتش خورشید شد نافه شب نیم سوخت
قوت از آن یافت روز خوشدم از آن شد بهار.خاقانی.اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند
خوش بسوزند و صبا خوشدم از آنجا بینند.خاقانی.پردل چو جوز هندی و مغزش همه خرد
خوشدم چو مشک چینی و حرفش همه کلام.خاقانی.|| هوای صاف. هوای لطیف. ( ناظم الاطباء ).