زارح

لغت نامه دهخدا

زارح. [ رِ ] ( ع ص ) آنکه رفتار و حرکاتش آمیخته به نشاط و شادی باشد. ( از اقرب الموارد ). || آنکه کسی را با بن نیزه طعن کند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به زارج شود.
زارح. [ رَ ] ( اِخ ) ( ظهور نو ) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت. ( دوم تواریخ ایام 14:9 ) ( قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال پادشاهی آسا زارح با یک ملیون سپاهی و 200 کشتی بقصد جنگ با یهود به مریشه رفت... و نسب زارح مورد اختلاف است و مظنون آن است که لغتی است عبرانی و نام «سرخون یا سرکون » اول یا دومین پادشاه از بیست و دومین سلسله پادشاهان مصر است. ( از دائرة المعارف بستانی ).
زارح. [ رَ ] ( اِخ ) یکی از بنی شمعون ( سفر اعداد 26:12 و یکم تواریخ ایام 4:24 ) که در سفر پیدایش 46:10 صوحر خوانده شده است. ( قاموس کتاب مقدس ).
زارح. [ رَ ] ( اِخ ) شخصی لاوی از بنی جرشون. ( یکم تواریخ ایام 6:21 و 41 ) ( قاموس کتاب مقدس ).
زارح. [ رَ ] ( اِخ ) فرزند رعوئیل ابن عیسو و در سفر پیدایش 36:13 و 17 و 23 و یکم تواریخ ایام 1:37 مذکور است. ( قاموس کتاب مقدس ). و بستانی آرد: یکی از امیران ادومی است و یوبایب بن زارح بصری گویا از دودمان وی بوده است. ( سفر تکوین 36: و 12 و 17:33 ) ( از دائرة المعارف بستانی ).
زارح. [ رَ ] ( اِخ ) فرزند یهوذا ( سفر پیدایش 38:30 و 46:12 و یکم سفر اعداد 26:20،یوشع 7:1 و 18 و 22:20 و یکم تواریخ ایام 2:4 و 6 و9:6 و نحمیا 11:24 ) ( قاموس کتاب مقدس ). و بستانی آرد: وی فرزند یهودا و ثامار و برادر توأم فارص است وداستان تولد آن دو در سفر تکوین 38:27 - 2 آمده و زارحییین بدو منسوب اند. ( از دائرة المعارف بستانی ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت