زشت گوی

لغت نامه دهخدا

زشت گوی. [ زِ ] ( نف مرکب ) فحش گوی. ( آنندراج ). گستاخ در تکلم. ( ناظم الاطباء ). فحاش. مفحش. بدزبان. پلیدزبان. ( از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا ). بدگوی. زشت گفتار :
گر او از پی دین شود زشت گوی
تو از بی خرد هوشمندی مجوی.فردوسی.نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشت گوی.سعدی ( بوستان ).رجوع به زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

بد زبان پلید زبان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال راز فال راز فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت