الحاج

لغت نامه دهخدا

الحاج. [ اِ] ( ع مص ) مضطر و ناچار کردن. واداشتن. مجبور کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). تلجئه. اِلجاء. مضطرکردن کسی را بسوی دیگری. ( اقرب الموارد ). الحجه الیه الحاجاً؛ مضطر کرد او را بسوی وی. ( منتهی الارب ).
الحاج. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لُحج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به لحج شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
حجج (۳۳ بار)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال ابجد فال ابجد فال درخت فال درخت فال پی ام سی فال پی ام سی