فصیحه

لغت نامه دهخدا

( فصیحة ) فصیحة. [ ف َ ح َ ] ( ع ص ) مؤنث فصیح. ج ، فصاح ، فصائح ، ( منتهی الارب ) فصیحات. ( اقرب الموارد ). رجوع به فصیح شود.

فرهنگ عمید

= فصیح

فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث فصیح جمع : فصیحات فصائح ( فصایح )

فرهنگ اسم ها

اسم: فصیحه (دختر) (عربی) (تلفظ: fasihe) (فارسی: فصيحه) (انگلیسی: fasihe)
معنی: خوش سخن، ( مؤنث فصیح )، فصیح، ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می یابد، دارای فصاحت، ویژگی آن که سخنش روان، روشن، خالی از ابهام و دارای فصاحت باشد به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با فصاحت، مؤنث فصیح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال ارمنی فال ارمنی فال رابطه فال رابطه فال چای فال چای