همل

لغت نامه دهخدا

همل. [ هََ ] ( ع مص ) بر سر خود به چرا گذاشته شدن شتران بی راعی. || روان گردیدن اشک چشم کسی. || پیوسته باریدن آسمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
همل. [ هََ م َ] ( ع اِ ) پوست برکنده از درخت خرما. || آب روان که او را بازدارنده نباشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اشتری که روز و شب بی راعی به چرا گذاشته شود. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ هامل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
همل. [ هَِ ] ( ع اِ ) گلیم سطبر که اعراب پوشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خیمه کهنه پشمینه. ( منتهی الارب ). پاره. ( از اقرب الموارد ). || جامه درپی کرده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
همل. [ هََ م َل ل ] ( ع اِ ) خانه کوچک. ( از اقرب الموارد ).
همل. [ هَِ م ِل ل ] ( ع ص ) کلانسال. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کلانسال
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال امروز فال امروز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال راز فال راز