تعفن

لغت نامه دهخدا

تعفن. [ ت َ ع َف ْ ف ُ ] ( ع مص )سخت پوسیدن و تباه گردیدن رسن. ( منتهی الارب ). فاسد شدن چنانکه دست بر آن زنند، ریزه و شکسته گردد. ( از اقرب الموارد ). سخت پوسیده گردیدن چیزی از تری که بدو رسیده بود. || برگشتن بوی گوشت. ( ناظم الاطباء ). گنده شدن و بدبو شدن و مجازاً بمعنی بدبویی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). گند و بوی بد و عفونت و گندیدگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ عَ فُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گندیدن ، بد بو گشتن .

فرهنگ عمید

۱. بدبو شدن.
۲. گندیده شدن.
۳. پوسیدگی و گندیدگی.

فرهنگ فارسی

بدبوشدن، گندیده شدن، پوسیدگی وگندیدگی
۱ - ( مصدر ) بد بو شدن گندیدن گندیده شدن.۲ -( اسم ) بد بویی گندگی گندیدگی . جمع : تعفنات .

ویکی واژه

گندیدن، بد بو گشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم