سمج

لغت نامه دهخدا

سمج. [ س َ ] ( ع ص، اِ ) شیر چرب مزه برگشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سمج. [ س َ م ِ ] ( ع ص ) زشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بد. ناخوش. زشت. ( غیاث ): که از حرکات و افعال سمج پدرم لشکر مغول قصد این ملک دارند. ( جهانگشای جوینی ). || بدمزه. ( غیاث ). ناشیرین. ( مهذب الاسماء ).
سمج. [ س ُ ] ( اِ ) جایی را گویند در زیرزمین یا در کوه بجهت درویشان و فقیران یا گوسفندان بکنند. ( برهان ). نقب و حفره بزیر زمین اندرکنده. ( لغت فرس اسدی )

فرهنگ معین

(س مِ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - زشت، ناپسند. ۲ - بی حیا، پررو، ج. سماج.
(سُ مْ ) (اِ. ) = سمچ: ۱ - نقب، راه زیر - زمینی. ۲ - سرداب. ۳ - زندان زیرزمینی. ۴ - آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه.

فرهنگ عمید

۱. سرداب.
۲. نقب، راه زیرزمینی.
۳. زندان زیرزمینی: در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷ ).
۶. آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب.
۱. دارای عادت به پیگری مُصرانه و معمولاً ناپسند: گدای سمج.
۲. مُصر، پیگیر.
۳. [قدیمی] قبیح، زشت، ناپسند.

فرهنگ فارسی

قبیح، زشت، ناپسند، بی شرم، سمیج هم گفته اند، سرداب، نقب، راه زیرزمینی، آغل گوسفند
( اسم ) ۱ - جایی که در زیرزمین پا در کوه جهت درویشان کنند. ۲ - راه زیر زمینی ۳ - سرداب. ۴ - محبس زیر زمینی. ۵ - آغل گوسفندان در زیر زمین یا در کوه.
مصر و مبرم و مصدع و متعب آنکه هر چه بدو جواب نفی گویند باز آید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم