شکوه به معنای بزرگی و جلال، مفهومی است که همواره در فرهنگها و تاریخها به چشم میخورد. این واژه نمایانگر عظمت و زیبایی است که در طبیعت، هنر و حتی در رفتار انسانها مشاهده میشود. این واژه نه تنها به ابعاد فیزیکی مربوط میشود، بلکه به احساساتی عمیق و ارادههای بزرگ نیز اشاره دارد. در بسیاری از آثار ادبی و هنری، این مفهوم به عنوان نشانهای از قدرت، زیبایی و اصالت مورد ستایش قرار میگیرد. این مفهوم در زندگی روزمره ما نیز وجود دارد؛ زمانی که ما به زیباییهای طبیعی، معماریهای باشکوه یا دستاوردهای انسانی نگاه میکنیم، احساس شکوه به ما دست میدهد. همچنین، در روابط انسانی، رفتارهایی که با صداقت و احترام همراه هستند، میتوانند حس شکوه را در دل افراد زنده کنند. در نهایت، این واژه به ما یادآوری میکند که در زندگی باید به دنبال عظمت و جلال باشیم و به آنچه که ارزشمند است، احترام بگذاریم.

شکوه
لغت نامه دهخدا
( شکوة ) شکوة. [ ش َ وَ ] ( ع اِ )خیکی که از پوست بره شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج، شَکَوات، شَکاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مشکیزه. مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغاله شیرخواره. ( یادداشت مؤلف ). مشک خرد که از پوست بزغاله شیرخوار بود. ج، شکاء. ( مهذب الاسماء ).
فرهنگ معین
(شُ هْ )(اِ. )۱ - شوکت. ۲ - مهابت، هیبت.
(شَ یا ش وِ ) [ ع - شکوة ] (اِمص. ) ۱ - شکایت. ۲ - ناله.
فرهنگ عمید
۲. مرض، بیماری.
ترس، بیم، هراس.
بزرگی و جلال، شوکت، حشمت، مهابت، هیبت.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - شان شوکت بزرگی حشمت. ۲ - مهابت هیبت: این مرد دینی برین سنگ نشست و سنگ در آبگینه کار ما انداخت و شکوه ما از دل خلایق بر گرفت. ۳ - قوت توانایی.
خیکی که از پوست بره شیر خواره سازند و در وی شراب و آب کنند جمع شکوات مشک خرد.
فرهنگ اسم ها
معنی: بزرگی، جلال، شوکت، حالتی در کسی که به بزرگی جلوه کند و احترام برانگیزد یا چشم ها را خیره کند، حشمت و جلال، شأن، حشمت، هیبت، وقار
دانشنامه اسلامی
«شکوه» یعنی اظهار اندوه و توصیف گرفتاری نمودن.
اقسام شکوه
شکوه بر دو قسم است:
← شکوه مذموم
شکوه نمودن نزد خدا یا برادران مؤمن مباح بوده، ناشکری محسوب نمی گردد، ولی شکوه از خداوند متعال و یا نزد کافر و غیر مؤمن، مذموم بوده و موجب محرومیت از رزق و روزی می گردد.
جملاتی از کلمه شکوه
دل دعوی محبت او بس که میکند شرم آیدم که شکوه کنم پیش دل ازو
شکوه خواهم نکنم، نتوانم؛ جور خواهی نکنی، نتوانی!
ز اول بامداد کز سر کوه سر زدی با هزار فر و شکوه