کارگذار

لغت نامه دهخدا

کارگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) آنکه کار به آسانی و جلدی کند. آنکه کار داند و از عهده آن بخوبی برآید. کاربر. کافی. قبیل. کاف. ( منتهی الارب ). آنکه حاجات مردم را قضا کند. ( آنندراج ). وکیل. عامل. احوزی. نیک کارگذار.( منتهی الارب ). لَهم ؛ مرد نیک کارگذار. ( منتهی الارب ). شهم. ماضی فی الامور. تند در کارها. عریف. رجل ٌ احوذی ؛ مرد کارگذار. ثِمالی ؛ کارگذار مردم :
دولت کاردان و کارگذار
در همه کار پیشکار تو باد.مسعودسعد.حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ؛ بسنده است ما را خدای و نیک کارگذاری. ( ابوالفتوح رازی ).
و او مردی کافی و کارگذار بود و صاحب رأی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 77 ).
کارگذاری که بقیمت گران
جامگی کارگذاران خان.امیرخسرو ( در تعریف ثیاب و خلاع از آنندراج ).فریاد که کردم همه عمر، نکردم
کاری که بود روز جزا کارگذارم.درویش واله هروی ( از آنندراج ).|| پاکار. || ( اصطلاح وزارت خارجه ) منصبی در وزارت خارجه قدیم آنگاه که حق قضای قونسولها نسخ نشده بود.

فرهنگ عمید

۱. آن که با چابکی و مهارت کار می کند، آن که خوب از عهدۀ کار برمی آید، کاربر.
۲. مٲمور دولت.
۳. نوکر، خدمتگذار.

فرهنگ فارسی

کار گذارنده ( صفت ) آنکه باسانی و جلدی و نیکی کار ها را انجام دهد کار بر : [ و او مردی کافی و کار گذار بود و صاحب رای ] . ( تاریخ یمینی ) توضیح بمعنی دقیق فوق بهمین صورت صحیح است و بمعانی دیگر [ کار گزار ] درست است ولی در عهد قاجاریه بمعانی دیگر هم کلمه را غالبا بصورت [ کار گذار ] مینوشتند : [ مامورین و کار گذاران مهام خارجه در ممالک محروسه ] . ( مر آه البلدان ج ۱ ضمیمه ۲٠ )
آنکه کار باسانی و جلدی کند

ویکی واژه

کارگزار، عامل، مامور دولت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشق فال عشق فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس